۱۳۸۸ دی ۱, سه‌شنبه

زندگی و مرگ

تمام حجم قفس را شناختیم بس است
بیا به تجربه در آسمان پری بزنیم
اگرچه رسم قشنگی است زیستن اما
بیا که دست به تصمیم بهتری بزنیم
قیصر امین پور
ادم باید زندگی و مرگ را از درخت بیاموزد ایستاده و آزاد میزید ایستاده و آزاد میمیرد!

۱۳۸۸ آذر ۲۸, شنبه

فرزند بزرگ جنگل!

در این روز آفتابی پاییزی یاد یک کارتون افتادم که وقتی بچه بودیم پخش میشد. کارتون داستان یک کرم نحیف و کوچولویی بود که یک روز توی یک چاله می افتد. هر یک از حیوانات جنگل از شیر گرفته تا فیل وقتی به چاله میرسند با دیدن برق دو تا چشم توی چاله میپرسیدند کی انجاست و کرم مردنی داستان ما کم نمی اورد و بادی به گلو می انداخت و رجز خوانان میگفت: منم من فرزند بزرگ جنگل انکه مردان زیاذی را به زمین افکنده سرزمینهای زیادی را فتح کرده زورم به اندازه صد مرد جنگی است. با شنیدن این رجز حیوانات دو تا پا داشتند و دو تا هم با گرو گذاشتن گواهینامه قرض میگرفتند و در میرفتند تا از قضای روزگار قورباغه گذرش به چاله افتاد و با دیدن برق چشم کرم ازش پرسید کی انجاست و کرم لاجون هم دوباره رفت رو سن . بعد از تمام شدن رجز خوانی کرم قورباغه نگاهی به چاله کرد و گفت منم یک قورباغه ام و پرید توی چاله!
منظور خاصی از بازنویسی خاطره این کارتون قدیمی ندارم. اما من مگه چی کم دارم که نتونم دو تا شاخ روی کله خلق خدا سبز کنم!برای مثال میتونم بگم این ملک مظلوم بزرگترین صادر کننده گرگدن 4 شاخ است یا 98 درصد افراد بالای 23 سال در این ملک مظلوم 28 ساعت در روز کار میکنند ! چیه چپ چپ نگاه میکنید من که نگفتم در این ملک مظلوم " کسی پیدا نمیشود که به نان شبش محتاج باشد". با این جمله " بعضی ها" که در هیچ معادله ای نمی گنجد باید به این نتیجه رسید ایشان یا تعریف نان را نمی داند یا شب را یا کس را یا محتاج را  و یا هیچکدام را. شاید هم تعریف این مفاهیم عوض شده همانطور که با تغییر تعریف بیکاری امار بیکاران به راحتی کاهش یافت!
ایشان همچنین اضافه کردند که میخواهند غرامت جنگ جهانی دوم را از متفقین بگیرند! یکی به ایشان بگویید دستتان درد نکند حالا که میخواهی غرامت جنگ جهانی دوم را بگیرید بی زحمت،  یک تک پا تشریف ببرید همین بغل دست و غرامت هشت سال جنگ ایران و عراق را بگیرید!
ایشان همچنین در راستای مدیریت جهان پیشنهاد صرفه جویی به همه بشزیت دادند به این ترتیب کلیه مشکلات عالم هستی حل شد و اگر یکی پیدا شود نردبان بگذارد برود این سوراخ لایه ازن را بدوزد مشکل حل حل است!

۱۳۸۸ آذر ۲۷, جمعه

میهمان ناخوانده

امروز عزیزی دوست داشتنی را دیدم و با هم دمی از دل نگرانیهامان حرف زدم دمی که تبدیل به ساعاتی شد! از تغییر آدمها تا این اوضاع وانفسا! از ظلمها و از امیدها !به لطف فیلترو سرعت پایین اینترنت هم که نتوانستیم وبگردی موفق دو نفره ای داشته باشیم دستم از لنگم دراز تر از وبگردی برگشتم!
اوضاع کامپیوترمن بهتر است و با فیلتر شکن میتوانم دنیا را سیاحت کنم انشاا.. قسمت شما هم بشود! اما وسط این همه خبر "استاد" دست راست بعضی ها فرمایش فرمودند: "امروز به مدد حضور فرزند شجاع ، باهوش و زیرك یعنی آقای"بعضی ها" امكان فریفتن او وجود ندارد. "بعضی ها" جلوه‌ی تمام نمای یك ایرانی آگاه، پرشعور و پرشور است كه در برابر سیاست‌های جهانی ایستاده تا همگان بدانند راه پیشرفت ایران قابل ترك كردن نیست." استاد مربوطه یادشان رفته که شجاع الدوله (به قول طناز سفر کرده ) که شجاعت از سر و کله اش میبارد و هوش از دو گوشش دارد فوران میزند با اینهمه حسن و کمال و قد و بالا و بر و رو و فن بیان و ادب و تربیت و هوش و ذکاوت که بر عالم و ادم روشن و اشکار است دیگر نیازی به پاچه خواری و تبلیغ ندارد! ایشان مثل پنجه آفتا ب میماند از هر انگشتش 60 تا هنر میریزد. لطفا یکی پیدا شود بر ایران و ایرانی منت بگذارد دست این شازده را بگیرد ببرد بگذارد ملت یک نفسی بکشد !
اما پسر شجاع! این هفته میمان ناخوانده دانمارکیها (گل محمدیهای سابق )بود لیست ملکه را که ورانداز کنید نام ایشانرا یافت نمیکنید باور نمیکنید یک تک پا بروید آدرس رسمی ملکه خودتان مشاهده بفرمائید.http://kongehuset.dk/publish.php?id=23249 خوب احتمالا پسر شجاع و باهوش یادشان رفته دعوت نشده نباید بروند میهمانی شاید هم صاحبخانه دعوت کرده اما خجالت کشیده اسم میهمان آگاه و پرشورش را بگذارد لابه لای اسم رئیس جمهور کشورهای دیگر!

۱۳۸۸ آذر ۲۲, یکشنبه

خرخره

مجال نوشتن که نمی یابم حسابی از قافله خبرها جا می یابم!
یکی از " اساتید " گفت:" رسانه های خارجی که دروغ نمیگویند". یکی به ایشان بفرمایید بی خیال استاد نکند منظورتان این است که رسانه های اساتید دروغ فرمایش میفرمایند! نزنید این حرف را " استاد"!! مردم هنوز حرفهای" اساتید" یادشان نرفته که همین دیروز پریروزمی فرمودند این رسانهای امپریالیستی دروغ پراکنی میکنند! لطفا  از این صحبتها نفرمائید!!!!!

یکی دیگر از اساتید هم فرمودند " اگر آقا لب تر كند خرخره این آقایان را می جویم."!  اما این جمله " استاد " باید از نظر زمان فعل تصحیح چون " استاد" و امثال ایشان سالهاست که دارند خرخره مردم را میجوند!

مشاور مطبوعاتی " بعضی ها"،هم تالاپی و بی هوا فرمودند: "در سفرهای استانی یا سفرهای خارجی باید به جای خبرنگار، نویسنده مطبوعاتی، حضور پیدا كند. " فکر کنم بهتر بود یک سناریو نویس همراه میبردند به همراه منشی صحنه. کارگردان هم که الحمدا.. توی بقچه شان یافت میشود سیاه لشکر هم که همیشه با اتوبوس دور وبر ایشان هست خودشان هم که ماشاا.. یک پا اکتورند. چی کم دارند . قدشان از اکتور کمتر است یا فن بیانشان! روزنامه نگار ببرند که موی دماغشان بشود ! هر چند که این چند تایی هم که در رکاب التزامشان بودند همه از مقربان درگاه بودند اما اصولا اسم خبرنگار آلرزن است و برای سلامتی شان خوب نیست!

۱۳۸۸ آذر ۲۰, جمعه

خادم!

چند روز است که دستم نرفت به نوشتن امیدوارم بتوانم جبران مافات کنم و از گردونه اخبار جا نمانم!
ادم کلاهش را باید زیاد نکشد پایین تا جلوی چشمش را بگیرد لطفا یکی این مطلب را به یکی از " اساتید" بگوید چون ممکن از با مغز بخورد زمین! " استاد " مزبور فرمودند: این روزنامه(منظورشان همشهری است) با هدف تغییر ذائقه مردم به شهروند حقوقمدار و مطالبه‌گر ایجاد شد تا سرآغازی در فعالیت‌های جنگ نرم در حوزه فرهنگی باشد."
چرا این همه نرم و سخت میکنند "حضرات  یک دفعه بگویند مردم "لال مانی"  بگیرند دیگر! من کاری به روزنامه مذکور ندارم اما این تفکر که مردم حق ندارند چیزی مطالبه کنند برایم دردناک است! کشور مگر مال پدر "حضرات" است مگر این " اساتید " نباید خادمان مردم باشند نه سرورانشان مگر ما شاه را ردش نکردیم برود پیش اقاجانش که بتوانیم آزادی و استقلال داشته باشیم حالا یک سری پیدا شده اند حق را و مطالبه را از مردم مصادره کرده اند "استاد" عزیز یادت باشد تو اگر کاره ای بودی باید خادمی می بودی برای ملت اگر نبودی عیب تو بود نه ملت که ملت حق دارد خادم خود را انتخاب ، تغییر و تنبیه کند! یادت باشد!
و اگر ملت " اساتیدی " این چنین را نخواست میفرستندشان همان دهی که شاه را فرستاد! این را هم یادت باشد!
ملت ایران این روزها ، زن و مرد با حجاب هستند! تا " اساتید " بفهمند حنایشان رنگی ندارد پیش این ملت!

۱۳۸۸ آذر ۱۶, دوشنبه

تخلف

آسمان کولاک کرده است.باران تند و بی امان می بارد، بی انکه بپرسد راهش را می یابد ومیرود عین مردم که راهشان را یافته اند و بی انکه بپرسند بی توجه به های و هوی مردم فریبان دارند میروند آنجا که باید بروند!
یکی از " اساتید" فرمودند: "وزارت نفت و بانك‌ها از نظر رقم پر تخلف‌ترين دستگاه‌هاي اجرايي هستند." یکی نیست بگوید دانشمند، استاد مگر انتظار دیگری داشتید، سفره مردم که نفتی نشد، کلیه ارزاق هم که به حمد ا.. گران شد قانون ماده و انرژی میگوید ماده و انرزی از بین نمیروند بلکه به هم تبدیل میشوند این وسط پول نفت اگر توی سفره مردم نیست لابد یکجایی هست دیگر!
البته " استاد مربوطه درباره اختلاف یک میلیاردی وزارت نفت و بانک مرکزفرمودند:"البته همين تخلف‌ها هم به اندازه كافي براي كشور ضرر دارد اما نامش نه اختلاس است و نه دزدي و نه فساد." یکی بیاید مرا روشن کند و بگوید اسم این تخلف چیست نکند اسمش حرکات موزون است در یک بعد از ظهر پاییزی یا نصب ماهواره روی پشت بام! پیدا کردن پول این تخلف پیش کش لطفا اگر هر کس اسم این تخلف را هم پیدا کرد ما را هم خبر کند!
 
یک روزنامه دیگر هم بسته شد. خبر تکراری است به بزرگواری خودتان ببخشید معمولا هر چند وقت یکبار یک روزنامه مادر مرده بسته میشود و اگر نشود باید پرسید مگر امروز " اساتید " خواب مانده اند!
اما جلوی نور را نمیشود گرفت یا منحرفش کرد آگر هم بشود نتیجه اش یا سیاهی است یا سیاهچاله



۱۳۸۸ آذر ۱۵, یکشنبه

رفیق

امروز پایان تعطیلات است اما از حالا معلوم است که فردا روز متفاوتی است یکیش اینکه" اساتید" نگذاشتند 15 آذر تمام شوم فیتیله اینترنت را کشیدند پایین و دیگر اینکه به مدت  3 روز مجوز خبرنگاران خارجی باطل شده است!
" بعضی ها" هم که نمیتوانند دهان مبارکه را بسته نگهدارند  ، مرتب با تراکتور وسط اعصاب مردم لزگی میرقصند! البته در این بین چند نکته هست که جای تامل دارد یکیش دلخوری ایشان از دست برادر والادمیرشان است که هنوز که هنوز است برایش فرصت یکساله تکمیل پروژه هسته ای-مغزی که حق مسلم مان است تمام نشده است. البته یکی نیست خدمت حضور انور " بعضی ها" متذکر شود که دوست، گوجه فرنگی نیست که آدم پول بدهد نیم کیلویش را از "نارمک" بخرد! خوب، رفیق خریدنی همین میشود دیگر. مثل همین ولادمیر خان که نشست کنار چین و ماچین رای مثبت به قطعنامه داد حالا تا صبح پایت را بکوب زمین و بگو که ولادمیر" نمیداند چه کار دارد میکند"!
یکی دیگرش هم همین کشور دوست و برادر کومور که " اساتیدشان" پول بلیط هواپیما نداشتند بیایند دیدن " اساتید" وطنی لذا این اساتید هواپیما اختصاصی (غیر توپولوف) فرستادند خدمتشان. ایشان هم عوض تشکر تمبر شیرین خانم را چاپ کردند!
خب هوگو جانشان هم که با سرود شاهنشاهی به استقبالشان آمد، میماند جزایر قمرکه  " اساتید" گشته اند در میان کره جغرافیایی کشفش کرده اند.
فکر کنم ادم بی دوست بهتر است یک نگاهی به خودش بیاندازد!

۱۳۸۸ آذر ۱۳, جمعه

مشکوک

روز آفتابی تعطیل،  آدم را وسوسه میکند از خانه بزند بیرون اما این روز پاییزی تعطیل که آفتاب دلبری میکند نیز نتوانست مرا که هنوز سرما خوردگیم خوب نشده وادارد از خانه بزنم بیرون...! شاید هم وبگردی وسوسه انگیز تر بوده !
هر چقدر آدم توی اینترنت میچرخد بیشتر گیج میشود. مثلا دوشب قبل " بعضی ها" در گفتگوی زنده تلویزیونی اظهار كردند:تولید كشور با 40 درصد ظرفیت كار می كند، ولی "استاد مربوطه" این آمار را دروغ و ساخته و پرداخته عده ای مغرض دانست !
اتوبوس جهانگردی از روی آدم رد بشود بهتر از این است که " استاد" دست چپش  با پشت دست بخواباند دم دهانش!
و همین " بعضی ها" تالاپی فرمودند"سند داریم که آمریکا می‌خواهد جلوی ظهور امام زمان را بگیرد."!! یکی بپرد بالا ترمز دستی ماشین را بکشد فکر کنم اینجوری که گازش را گرفته اند با سر برود تو دیوار!
یکی از"اساتید" هم که انگار خواب تشریف داشتند فرمودند: ما هوایی زدیم مشکوکها زمینی! البته نفرمودند این مشکوکها از جنس چی بودند اصلا بشر بودند یا نه چون من تا حالا فکر میکردم ادمیزاد اسم دارد! از طرفی یکی دیگر از " اساتید یقه اش را به زور چاک کرد که کلی از برادران بسیج شهید شده اند اما هر چی هر کی اصرار کرد اسمشان را بگویند ایشان چون خیلی خجالتی بودند رویشان نشد بگویند شاید هم این برادران که شهید شدند مثل آن عناصر که مشکوک بودند اسم ندارند! چه شباهتی! فکر بد نکنید شهید که مشکوک نمیشود و بالعکس! این وسط تعدادی مادر و پدر میماند که مفت و مسلم روز روشن بچه های نازنینشان را از دست داده اند و این همه " استاد" نتوانسته یا نخواسته اند قاتلینشان را به سزای عمل شان برسانند!
همه ما شنیده ایم اما تکرارش بد نیست: دنیا به کفر میماند اما به ظلم نه!!!

۱۳۸۸ آذر ۱۲, پنجشنبه

سیمرغ

آدم که در تعطیلات بسر میبرد انگار خودش هم یکجورهایی  تعطیل است ! امروزاغاز 4 روز تعطیلات من بود بعد از مدتی بی خوابی فرصت خفتن یافتم. خواب نعمتی است برای خودش چون که آدم از خیلی چیزها فارغ میشود از جمله از شنیدن این همه خبر !
به سلامتی و مبارکی "پاپانوئل" کت و شلوار ملوانان را اینبار با سرعت عمل بالاتری تهیه نمودند و ملوانان را فرستادند بروند با مامی شان جشن سال نو را بگیرند! اما یادشان رفت در بند ها ،را روی دربندان این ملت باز کنند تا شب یلدا را کنار مردمشان باشند هرچند که مردم همیشه در کنار شان هستند چه"بعضی ها" بخواهند چه نخواهند. البته " بعضی ها" هم یک کم میدان خالی و کمی اثار باستانی را دارند که  درباب هسته و مغز و انرژی و این جور چیزها برایشان سخنرانی کنند. البته فکر کنم آثار یاد شده هم اگر پا داشتند کمی قصه فرق میکرد!
یک سری هم به دنبال اعلام یافتن قاتل ندا توسط چند قبضه خواهر کماندو آمدند به صورت قهرمانانه ای جلوی سفارت منحوس انگلیس پلید صحنه قتل را بازسازی کردند اما یادشان رفت سناریو را خوب بخوانند وباز نقش عباس را دادند به آرش!البته  این قهرمانان جان برکف عرصه شهادت و هنر نگفتند مرگ سهراب، اشکان، محسن... و بقیه جوانان این ملت کار چه کسی بود؟! شاید باید منتظر باشیم قسمت دوم و سوم نمایش هم بعد از چند ماه اجرا شود شاید هم برنده سیمرغ بلورین هم شد! اخیرا که سیمرغ به میزان جان برکفی تعلق بیشتری دارد!

۱۳۸۸ آذر ۱۰, سه‌شنبه

ملوان

باران تند و بی امان از ناودان اسمان میبارد انگار نه انگار که دیشب ستاره ها به مهمانی شهر آمده بودند.
در این هوای تمام پاییزی در این صبحگاه مرطوب و که رو به سردی گذاشته  نشسته ام به وب گردی و نوشتن. اصولا ادم نمیتواند دو دقیقه به باران فکر کند از بس از چپ و راست اتفاق است که تالاپی می افتد: یکیش همین ملوانان انگلیسی که کت و شلوارهای هاکوپیان قبلیشان نیم دار شده امده اند پاپانوئل کت و شلوار سال نو  را بدهد هاکوپیان اندازه بگیرند برایشان بدوزد. شاید هم هوس پسته کرده اند که باز سر و کله شان پیدا شده است!
یکی به جان هر که دوست دارد بیاید مرا روشن کند بالاخره مصاحبه با  شبکه های خارجی جرم هست یا نیست! معاون" بعضی ها" دلیل نرفتند " بعضی ها"به همایش  شکرانه اتحاد  را انجام يک مصاحبه خارجی که زمان آن از پيش تعيين‌ شده بود، اعلام کرد!
خداییش یک نفر بیاید برای من توضیح دهد تا از جهالت رهایی یابم مگر کلی آدم به دلیل ایمیل زدن، زنگ زدن، مصاحبه کردن و... با این شبکه های  خارجی سیم جیم نشده اند! تازه هیچکدامشان هم قرار نبود بروند مجلس همایش " شکرانه اتحاد"! 

درباره این جمله یکی از "اساتید" اصلا هیچ حرفی ندارم که بزنم: "ما زندانی سیاسی نداریم"!!!!
و البته باید یاد آور شوم که آدم باید هنگام سالاد خوردن مواظب باشد یک هو خدای نکرده قرصی را اشتباهی نخورد خطرناک است ممکن است زبان "بعضی ها" لال خودکشی کند!

۱۳۸۸ آذر ۸, یکشنبه

فتح

از دیروزکه آنفولانزا ناجوانمردانه به من حمله ور شد حسابی ناک اوت شدم و در همان راند اول کم آوردم لامصب بد جور مرا انداخت. جوری که طول دیروز یا خواب بودم یا در اینترنت چرخیدم. البته اکثرش را در خواب آمیخته با کابوس و عرق و درد و تب گذراندم. امروز کمی بهتر بودم. البته تا دم غروب که دوباره تب امانم را برید.
یکی از "اساتید" فرمودند:"بسيج بايد در دوره خصوصي‌سازي كارخانه‌ها را فتح كند". یکی نیست بگوید مگر چیزی مانده که فتح نشده باشد. اگر چیزی هست سریع به برادران آدرسش را بدهید سریعتر فتحش کنند و پرچمشان را بکوبند و سرود فتح قله شان کارخانه شان را بخوانند!
خدار ا شکر کل مشکلات مملکت با دستگیری 12 ادم مردم ازار و بیکار که رفته بودند کاور بسیجی را بی اجازه پوشیده بودند و مردم را مورد نوازش چوب و چماقان قرار داده بودند حل شد. ضمن تشکر از " اساتید" که توانستند با تلاش بی شائبه و شبانه روزیشان طی 5 ماه این " عناصر غیر بسیجی خود سر" را شناسایی و دستگیر کنند، پیشنهاد میشود نام این عناصر سرخود در کتاب گینس ثبت گردد. چون این 12 نفر با توانایی معجزه اسایشان توانستند در نواحی مختلف تهران بزرگ ضرب و جرح کلی ادم را در فاصله زمانی محدودی انجام دهند!
راستی یک نکته: کسی ریش تراشش راگم نکرده!

۱۳۸۸ آذر ۶, جمعه

اساتید

این چند روز کلی تعطیل بودم وکلی در وب چرخیدم. چقدر مزه تعطیلی خوب است،چقدر مزه تعطیلی خوب است و چقدر من از همه تعطیلات خوشم می آید.
در تعطیلات ادم فرصت پیدا میکند سوختگیری کند، بخوابد، بخواند و وبگردی کند بصورت مضاعف! البته اگر پی در پی دیسکانکت نشود! خدا پدر مخترعان اینترنت را رحمت کناد و گرنه از "بی خبری" میمردم!
دوستان "اساتید" همین چین و روسیه هم یکی به نعل میکوبند یکی به میخ! هم دم "اساتید" را میبینند هم رای مثبت به قطعنامه میدهند "اساتید" هم که به روی مبارک نمی اورند همش میگویند "کار کار انگلیسیهاست"، کار کار عمو سام است. ما که نفهمیدیم رای مثبت مگر با رای مثبت فرق دارد!
 یکی از " اساتید" هم رئیس شورای تخصصی تحول و ارتقاء علوم انسانی  شد. خوب ایشان که جزء زوج های خوشبخت این ملک مظلوم هم معرفی شده اند. یک اسکار و یک نوبل هم به ایشان بدهند کار تمام است! داشتم به علوم انسانی مظلوم فکر میکردم خدا به دادش برسد!!
البته " اساتید" نشان داده اند که به نوبل علاقه وافری دارند برای همین جایزه اولین و تنها برنده این جایزه ملک مظلوممان را که از اتفاق تنها زن مسلمان برنده این جایزه هم هست را به عنوان مالیات برداشته اند برای خودشان. شما یاد کارتون خاصی نمی افتید!


۱۳۸۸ آذر ۴, چهارشنبه

داداش

مدتی است که هر وقت در وب میچرخم خواسته و نخواسته به خبرهایی بر میخورم که شاخ روی کله ادم سبز میکند! یکی اینکه " "بعضی ها" میروند ددر پیش داداش  اما جالب انکه داداش  با سرود شاهنشاهی خوشحالیش را از دیدن داداش نشان میدهد شاید هم اینقدر داداش سر زده و یک وهو نازل شده که داداش وقت نکرده سرود ملی را از توی گنجه در بیاورد شاید هم وقت کرده اما...
بگذریم مهم این است که 2 تا مرکز دیالیز و یک بیمارستان و دو تا کارخانه شیر خشک باید در بولیوی افتتاح میشد که شد و نباید اینها در این ملک مظلوم افتتاح میشد که نشد. بچه های این ملک مظلوم که شیر خشک نمی خورند خلق خدا هم که همشان چهارستون بدنشان سالم است بیمارستان می خواهند چه کار؟! میماند آن خواهر بولیویایی که یک عکس از بعضی ها در دست دارد که زیرش  واضح چاپ شده، قم، شهدای گمنام، تلفن ...09 . ...77  انگاراساتید یادشان رفته پوسترهایی که با خود برده اند و داده اند دست همشیره  مورالس یک کم نگاهش کنند.
زوج های خوشبخت ایرانی هم که این چند وقته اعلام شدند در نوع خود بی نظیر بود کلی از "اساتید " به همراه علیا مخدره هاشان در لیست دیده میشدند اما اگر فرض بگیریم خط کش ما جوری است که فقط این جور " اساتید" خوشبختند جای چند " استاد" خالی بود. یکیش همین "استادی" که ریاست یک دانشگاه را به همسر علیه شان بخشید.حوصله تعریف کردن ندارم بروید کمی توی اینترنت  بگردید قصه دستتان می آید.!

روزنامه

من باید بپذیرم که اشتباه هم میکنم. تو باید بپذیری که اشتباه هم میکنی. او باید بپذیرد که اشتباه هم میکند... " بعضی ها" باید بپذیرند که اشتباه هم میکنند. هرچند که نمی پذیرند و این بزرگترین اشتباه است چون این نپذیرفتن همه زندگی ادم را غرق در اشتباه میکند. ادمی که تاب تحمل انتقاد را ندارد یعنی خود را منزه میداند چیزی در حد خدا و متاسفانه گاهی بالاتر. وچون خود را بری از عیب میداند هرکاری میکند که دهان نقاد را ببندد.
بعضی از همین "اساتید" که نپذیرفته اند  اشتباه هم کرده اند هی آنر را مثل" کفشهای میرزا نوروز" پرت میکنند در خانه آن یکی " استاد". بعد هی برای هم دیگر شاخه و شانه میکشند که " چنان مدرک رو میکنم که با برف سال دیگر هم نیایی پایین". و یادشان میرود که صرف فعل بالا ادامه هم دارد "ما ( که تا دیروز دادش بودیم و با هم سری از هم سوا بودیم و دست به گردن هم می نشستیم و به ریش خلق میخندیدیم)باید بپذیریم اشتباه هم میکنیم. حالا این وسط خلق خدا مانده اند که چرا تاوان این همه اشتباه اساتید ، باید از جان و مال خلق خدا داده شود! تازه اگر بتوان این هم خطا را اشتباه نامید که فکر نمیکنم بشود. هر چقدر معادل سازی میکنم راه نمیدهند!
واقعا معرکه است در دکان دو تا از 3 تا روزنامه باقیمانده را هم گل گرفتند البته قبل از انکه گل یکیشان خشک شود آمدند با حکم دربش را با سلام و صلوات باز کردند. این وسط یک " استادی " با کسب اجازه از "ملکه اش" داد زد " مردم از بستن این روزنامه خوشحالند" ماکه نفهمیدیم منظور از مردم خودشان بودند به همراه " علیا مخدره شان" یا کس دیگری هم توی دسته مردم قرار میگیرد. هرچند که "کم مردم ترین" کشور دنیا با حساب کتاب آقایان همین ملک مظلوم خودمان است. که جز خودیها که میشود با یک چرتکه حسابشان کرد بقیه نخودیند و جزء  مردم حساب نمی آیند. در نتیجه همان تعداد محدود که مردمند البته که از چنین خبرهایی خوشحالند نخودیها که نباید نظر بدهند اگر بدهند کی گوش میدهد اگر بدهد هم میبرد شان انجا که عرب و عجم و ترک و فارس و بلوچ نی انداختند جمیعا.!

۱۳۸۸ آذر ۲, دوشنبه

اینترنت

امروز باز از ان روزهاست که آفتاب دل میبرد از عالم و آدم. گرمای مطبوعی میدود زیر پوست که در این پاییز برگ ریز غنیمت است.
وب گردی عالمی برای خود دارد آدم ناخواسته گاهی به خبر هایی بر میخورد که فکر میکند نکند " حضرات " دارند شوخی می فرمایند مثل همین جمله که "پهنای باند اینترنت با سرعت 128 کیلوبیت در ثانیه با کیفیت بالا در اختیار کاربران خانگی قرار گیرد، مشکلی در این رابطه وجود نخواهد داشت." .
من چیزی برای گفتن ندارم واقعا مانده ام مردم چرا با این سرعت باورنکردنی اینترنت که فکر میکنم از آخر در دنیا تقریبا در رده های بالا هستیم اینقدر نق میزنند میخواهند بروند اینترنت چه کار؟ همه جا که به حمدا.. و المنه تعطیل است( مسدود است). بروند کشکشان را بسابند اینترنت اصلا چیز بدی است نکند مردم میخواهند معتاد شوند.!!
البته از حق نگذریم " حضرات" حق دارند بگویند سرعت اینترنت همین قدرش بس است اخر بالاخره باید جلوی خبر ها را یک جوری گرفت. مثل همین" ددر رفتن"  " بعضی ها"  و استقبال"گرم و پرشور" اهالی برزیل از ایشان. بالاخره این ارزو برای مسافرت به آمریکای جنوبی هم براورده شد و با کلی هلهله و دبه دبه و کب کبه و با یک 200 تا 300 نفر ازایادی و اذناب بار بندیل سفر بسته شد. البته مسلم است با این یک لشکر ادم که با " بعضی ها" رفتند سیزده بدر جا برای 4 تا خبرنگار توی هواپیما پیدا نشود!


باخت

امروز  کار زیادی داشتم و وقت کمی. از بس که همه دستگاهها خراب بود و از بس که آخر ماه بود و از بس که امار وارد نکرده داشتم! حالا شکل عروسکهایی خیمه شب بازی که آخر نمایش نخهایشان را شل میکنند وارفته ام.
به اردن هم که باختیم دست "بعضی ها " درد نکند با این مربی بزرگ کردنشان تازه فهمیدیم به اردن باختن تجربه خوبی است اگر به برزیل می باختیم  تجربه ای می اندوختیم که فکر نکنم در صندوق ذخیره ارزی جا بشود. گفتم ذخیره ارزی یادم امد کلی بدهی خارجی داریم بعلاوه تورم که چکمه اش را گذاشته روی حلق خلق خدا و هی دارد فشار میدهد. اگر شکم "اقایان" با عکس کباب و پیتزا و نان و نیمرو پر میشود شکم مردم هم با نمودار پرخواهد شد یکی نیست بگوید بی انصافها یک سوزن فقط یک سوزن به خودتان بزنید بعد مردم را از زیرچرخ خیاطی رد کنید!!
امروز کسی که از بند رسته بود نوشت ازاد شدم . امیدوارم روزی همه اهالی این دیار ازاد شوند!

۱۳۸۸ آبان ۳۰, شنبه

کمیل و پارتی

اینروزها همه چیز قاطی شده است راستش من که نمی فهمم خداییش خودتان قضاوت کنید من حق دارم شاخ در بیاورم یا نه!! تصور کنید در این ملک مظلوم چند نفر بروند دعای کمیل و چند نفر توی همان ساختمان بروند پارتی و وقتی می آیند بگیرند و ببرند کمیلی ها را میگرند و اهل پارتی ها را به اشتباه میگرند و وقتی می فهمند کمیلی نبوده اند ولشان میکنند!! اصلا گرفتن آنهم از این نوع در حریم شخصی ادمها کار بدی است اما من که شاخم در آمد. من نمی فهمم تا دیروز اگر یکی می خواست در کنکور به زور رفوزه اش نکنند یا کار پیدا کند راست یا دروغ باید کمیلی بود و زبان "بعضی ها" لال, خدای نکرده بینوای فلک زده اگر از 200 کیلومتری یک پارتی رد  میشد کارش با کرام الکاتبین بود اما حالا پارتی رفتن حلال است و کمیل خوندن حرام . خداییش هضمش برای من که ناراحتی معده دارم کمی سخت است!
از طرفی پیامک های با حال اینروزها واقعا جالب است. اساتید دیدند مردم پیامک نمیزنند خودشون پیامک میزنند مردم حالش را ببرند و مخابرات پولش را. واقعا فکر میکنند کسی از این پیامکها می ترسد من که فکر نکنم! زیاد سخت نیست اساتید  16 روز دیگه صبر کنند میتوانند بفهمند!
از طرفی یک استاد فرزانه تالاپی گفته "هر کسی مردم را از هدفمند کردن یارانه بترساند خائن است و باید محاکمه شود". وا.. ما تا دیروز فکر میکردیم کسی حق مردم را بخورد خائن است مثل اینکه اشتباه میکردیم. اگه حساب ترساندن باشد پیامکها اخیر هم که توی" ژانر وحشت" قرار میگیرند اما فکر نکنم کسی برای ارسال انها محاکمه بشود. اگر شد به ما هم خبرش را بدهید.

۱۳۸۸ آبان ۲۸, پنجشنبه

استقبال

ای روزها از بس همه دوستان و دور و بری ها شرمنده میکنند کارم شده تشکر کردن. دوستان یک جوری خجالت میدهند که آدم توان جبران برایش نمی ماند امروز "رونی" خجالت داد به اندازه هشت ریشتر. وقت گذاشت و از راه دور امد. هم در کار کمک کرد هم اوراق خاطراتم را ورق زد هم برایم گوش خوبی بود. تازه پروازش در رفت و برگشت تاخیر داشت که کلی باعث خجالتم شد و مطمئنم سازمان هواپیمایی از این همه تاخیر ککش هم نمی گزد.
امروز تبریزها اساسا حضور پرشوری داشتند در استقبال نکردن . انقدر که فتوشاپ هم به درد بعضی ها نخورد. دانشگاه که قربانش بروم کاری کرده که بعضی ها که عشق توجه اند و مرده سخنرانی باید خوابش راببینند بتوانند بروند دانشگاه سخنرانی. دور بری هایش را که هر روز توی یکی از دانشگاهها بچه های دانشجو مفتخر میکنند. وبا لنگه کقش و بقیه مخلفات میروند استقبال.این استقبالهای گرم مردمی باعث شده بعضی ها یاد عمو سامشان بیفتند. خب بعضی ها کاری کرده اند که یک دانه دوست برایشان نمانده همشان را یا فرستاده اند آب خنک بخورند یا تبدیلشان کرده اند به مخالف و برانداز رنگی و  مخملی و کرباسی و پنبه ای، خب خداییش ادم برای سخنرانی و سفر نیاز به مستقبل و مستمع هم دارد پس یک دفعه ی فیلش یاد دشمن قدیمی عمو سام جون میکند. البته قر و فر خودش را دارد این بعضی ها !!! با ناز و عشوه وکرشمه با دست پس میزند با پا پیش میکشد!!

۱۳۸۸ آبان ۲۷, چهارشنبه

شکر

این روزها دوستان  مرا حسابی شرمنده کرده اند، دیشب هم مهدیه و آقای دکتر کلی خجالتم دادند ازشون ممنونم به من حسابی خوش گذشت و کلی خندیدم و خنداندم. دوست خوب ثروتی که آدم ازش بی نیاز نمیشه هیچوقت. از تمام دوستان خوبم برای همه لطفهاشون ممنونم.
ذهنم شلوغ است عین یک جعبه ابزار که کلی پیچ و مهره توش ریخته اند. عین کمد اقای ووپی ! که تا درش را برای تنسی تاکسیدو باز میکرد کلی خرت و پرت میریخت بیرون.به خودم کمی حق میدهم کارهای خودم کم بود اتفاقات هم نمیگذارند دمی فقط دمی از این دنیا  و شر وشورش بیاسایم!
چشم مادر بعضی ها روشن به حمد ال.. و المنه ما از نردبان فساد مالی و سیاسی 27 پله سقوط داشتیم این را گروه شفافيت بين المللى گفته تعریف فساد از نظر این سازمان غیر دولتی عبارت است "از سوءاستفاده از قدرت مبتنی بر اعتماد، برای نفع شخص." مثلا قبول رشوه از سوى مقام هاى رسمى به منظور انعقاد قرار دادهاى دولتى. خوب خودتان بگویید جای شکر ندارد!
من که دارم خدا را شکر میکنم اگر ادم شکر نکند باید برود خودش را بکشد یا باید خودش را در خواب سکته دهد. راه دیگری هم ندارد چانه نزنید راه ندارد!!




۱۳۸۸ آبان ۲۶, سه‌شنبه

بنزین

مژده مژده همه عشاق بکوبید دو دست ... چی شده!... چی شده ! سهمیه بنزین به مبارکی و میمنت شد 80 لیتر! خدا خیرشان بدهد که به فکر صرفه جویی ارزی و کاهش آلودگی هستند!!! وبرای همین یارانه و رایانه و پایانه را از بیخ و بن دارند از ریشه حذف و منفجر و نابود میکنند که فقر عادلانه بین خلق ا.. تقسیم شود و بعد از گرانی نان، مردم عادلانه از کاهش بنزین استفاده تام و تمام ببرند انشاا... .

خب کارمان در امد، این فصل که سهمیه 100 لیتر بود کلی پول بنزین ازاد دادیم تا هر روزبرسیم سرکارمان وای به فصل اینده!
ما که ریاضیمون به خوبی بعضیها نیست که دکترند و کارشناسند و کارشناس ارشدند اما حداقل میدونیم دو دو تا چند تا میشه!!
خودتون قضاوت کنیم با نون 300 تومنی و بنزین لیتری 400 تومنی و کرایه خونه ماهی حداقل 150 هزار تومن به بالا و گوشت کیلویی نه ده هزار تومنی و ........یک ادم با حقوق حدود 270 تا 300 هزار تومن نباید به قصد گریستن راه صحرا در پیش بگیره ! من یک نیشتر به خودم زده ام که اینها رو میگم اما آقایان کارشناسان فکر نکنم. خدا به داد خلق خدا برسه که از فردا باید مترو رو هم تحت نظر کارشناسان سوار بشند!

۱۳۸۸ آبان ۲۵, دوشنبه

تشکر

ادم یک وقتهایی اشتباهاتی میکند که جبران ناپذیر است همین خود من که با امدنم در چنین روزی وبال گردنم بقیه شدم و ارامش را ازشان ستاندم خصوصا  اولیا محترمم که یک عمر زحمت مرا کشیده اند. دستشان درد نکند! اما در چنین روزهایی آدمهای دیگری هستند که آمدند و من به شخصه از آمدنشان خوشحالم منظورم این 2 تا ته تغاری خانمان است!
امروز و در این مکان باید از کلیه دوستان و همکاران که به من لطف داشتن تشکر کنم بابا دستتون درد نکنه انشاا.. هزار تا آرزوتون در کمال صحت و سلامت جسم و جان براورده بشود! سبز باشید و آزاد!


۱۳۸۸ آبان ۲۴, یکشنبه

لرد بایرون

دیروز توی ترافیک پشت چراغ قرمز گیر کرده بودم که یک هو یک پلیس راهنمایی رانندگی عصبانی سمت ماشین امد و با تحکم داد زد کمربندتوببند ! من که کمربند ایمنیم را تا بیخ بسته بودم در حالی که میگفتم من که بستم با دست کمی کمر بند رو کشیدم که آقا پلیسه ببیند که خلاف نکرده ام! با این حرکت آقا پلیسه فوری خودش را لای ماشینها گم و گور کرد.چراغ که سبز شد راه افتادم و رو به پلیس دیگری که انطرف میدان ایستاده بود گفتم" به جان پدرت کمربندم رو بستم" تازه خدا را شکر کردم که به جرم نگذاشتن کلاه ایمنی جریمه ام نکردند!
در این مملکت مظلوم آدم باید مرتب خدا را شکر کند! که به جرمهای نکرده دستگیر و محاکمه نشود! ادم باید مثل آقا خرگوشه محکم گوشهایش را بگیرد و در برود تا همین طوری و بی دلیل دستگیر نشود و گوشش را نبرند و بعد بیایند تعداد گوشهایش را بشمرند.
یکبار ادم به خودش می اید که به جرم نرم یا سخت رفته آب خنک نوش جان کند. و تازه وقتی حواس همه خادمین امنیت به آدم و امثالش گرم است و مشغولند به زدن و گریاندن مردم با اشک ور هستند وسط شهر, روز روشن گردنه گیران نامرد در ارامش خیال بی ترس از بگیر و ببند, به بنده ای از بندگان خدا ظلم میکنند. انگار جرم ما که حق میگوییم سنگینتراست از انها که حق ملت را ضایع میکنند برای همین حافظان امنیت دنبال گیر انداختن ما هستند نه ادم کشها و جنایتکارها!
در این ملک مظلوم همه چیز نکته است مثلا مسئول رفاه مردم باید خودش در رفاه کامل باشد تا خدای نکرده درد مردم را لمس نکند. تازه یکی از حامیان سینه چاک جان فدایش هم که پابرهنه میدود وسط تا مثل شوالیه از شاهزاده خانم حمایت کند که نکند کسی از گل نازک تر به لرد بایرون شارینگهام که پولش را از نفت خلق ا.. در اورده بگوید تا کسی نپرسد که بایرون چقدر برای ثروتش زحمت کشیده است. تازه جناب لرد که غیر از هنر شان در کسب پول به هنر های دیگر نیز اراسته اند وسط حرف منتقدان میگذارد میرود چون مطمئن است که هرچی هر کی بگوید ایشان جایگاهش محفوظ است. خب با این وضعیت باید آدم خیلی هوای گوشهایش را داشته باشد!

۱۳۸۸ آبان ۲۱, پنجشنبه

مارپل

امروز سر کلاس زبان فهمیدم که درکل عالم هستی از شرق دور تا غرب منفور هیچ خانمی وجود ندارد که آواز بخواند. فکر کنم اساتید تا چند روز دیگر اعلام کنند در دنیا هیچ خانمی هم وجود ندارد....! ماجرا از این قرار است که توی کتاب درسی زبان انگلیسی که در اموزشگاه زبانمان تدریس میشود و در این ملک مظلوم چاپ میشود عکس و نام خانمهای خواننده خارجی و فعل  حرکات موزون و کلیه نوشیدنیهای اسمش را نبر حذف شده است. خب طبق محاسبات اساتید هیچ خانمی که اواز نمی خواند هیچ اقا و خانمی هم که حرکات موزون از خودش ساطع نمیکند هیچ خانم بی حجاب هم که نیست کسی هم که اب شنگولی نمیخورد پس مشکل اساتید چیست که این همه از فرهنگ مبتذل این وریها و ان وریها مینالند. ما که نفهمیدیم.! مملکت ما کلی نکته دارد مثل این نکته که یک سری خواهر ملقب به فاطی کماندو در یک کشف مهم جنایی و پلیسی یک هو احساس کردند که خانم مارپل هستند البته از نوع محجبه اش و یک دفعه دویدند وسط که یافتم یافتم  قاتل همان شاهد است و شاهد همان قاتل !و با حفظ متانت داد زدند بگیریدش بگیریدش در نرود! حالا یکی نیست برای من توضیح بدهد این خواهران در صحنه چرا اینقدر دیر یاد معرفی قاتل افتاده اند و چرا امده اند در خیابان دست قاتل را رو کرده اند! مگر خدای نکرده این مملکت پلیس و قاضی و دادگاه ندارد (که به کوری چشم حسودان هم زیادش دارد هم از نوع درصحنه اش را دارد!) که فاطی مارپلها امده اند وسط و لی یادشان رفته سری به اینترنت بزنند و فیلمها حادثه را ببینند. شاید هم فکر میکنند عباس همان ارش است.!

۱۳۸۸ آبان ۱۸, دوشنبه

مغز

باز هم در دنیا اول شدیم! اصلا بعضی ها میمیرند برای اول شدن! اصلا مهم نیست در چی ! مهم این است که ما اول شدیم! فقط برای خالی نبودن عریضه بگویم ما در فرار مغزها در دنیا اول شدیم!!
چند وقت است که دارم به رفتن فکر میکنم منظورم از این حرف این نیست که من هم جز مغزها هستم! نه اما مغز مغز هم که نباشم حداقل بصل النخاع که هستم!! حداقل در این مملکت هفده هجده سال درس خوانده ام اما آنقدر جان به لبم رسیده که دلم نمی خواهد بمانم هر چند اینکار برایم درد ناک است. اینکارمثل قلم زدن است که باید شاخه را از تنه جدا کرد و در خاک غریبی نشاند شاید عاقبت این قلمه خشکیدن باشد شاید درختی قوی شدن. اما شاخه ای ماندن بر تنه درختی که از جور نادانان پوسیده و امیدی به آن نیست چه ثمر!
من مانده ام با این همه بلاهت که آدم های اهل دانش و علم را یا فراریشان میدهند یا در بندشان میکنند. شاید این طوری خیالشان راحتر است چون کسی نمی ماند که دم به ساعت موی دماغشان شود از انها انتقاد کند! فقط میترسم یک روز در این ملک مظلوم همه یا دربند باشند یا مقیم بقیه دنیا! انوقت بعضیها حاکم چه کسی باشند!شازده کوچولو که یادتان هست!

۱۳۸۸ آبان ۱۷, یکشنبه

دزدی

امروز در یک هوای مفرح پاییزی که آفتاب دلبری میکند داشتم به مقوله زشت دزدی فکر میکردم. اصولا همانطور که صغیر و کبیر میدانند دزدی کار بدی است این را فکر کنم اولیای اکثریت بچه ها در سنین طفولیت بهشان گوش زد کرده باشند و حداقل هر بنی بشری یک بار در عمرش شنیده که دزدی امر زشتی است و فقط ادم بدها دزدی میکنند. اما فکر کنم مادرو  پدر ها واحد پیشرفته این درس را به بچه ها ارائه نمیکنند!
دزدی فقط دست توی جیب مردم کردن یا از دیوار کسی بالارفتن نیست دزدی اقسام دیگری هم دارد مثل دزدیدن وقت مردم دست توی صندوق مردم کردن دزدیدن از اعتماد مردم. همیشه دزدها مثل دزد دریایی یک چشم نیستند با یک پای چوبی ویک پرچم با دوتا استخوان ویک جمجمه یا مثل برادران دالتون یا مثل دزدتوی کارتون پلنگ صورتی با یک چشم بند سیاه. گاهی چیزهای مهمتری از پول و جواهراتی که دزدهای دریایی دنبالش هستند وجود دارد مثل آزادی که نباید بگذاریم مفت و مسلم از ادم بدزدندش. همیشه دزدها پس از دزدی در نمی روند. گاهی هم با پررویی می ایستند زبانشان را تا بیخ برای صاحب مال بیرون میآورند و به او بد و بیراه میگویند گاهی هم کتکش میزنند یا توی زیر زمین دست و پایش را می بندند و ولش میکنند به امان خدا بی اب ونان. گاهی بعد از دزدی میروند بیرون داد میزنند ای دزد تا مردم صاحبخانه را بگیرند! گاهی میروند با سنگ شیشه صاحب مال را میشکنند. گاهی با دشمنانش ساخت و پاخت میکنند. خلاصه خیلی کارها که فکر کنم در یک درس 2 واحدی باید ارائه گردد.
قرض از این همه حرف اینکه خیلی ها پرو ,پرو پا میشوند بعد از بالا کشیدن حق مردم تو چشمشان نگاه میکنند و زبانشان را تا بیخ از حلقوم درمی آورند و انتظار دارند کسی صدایش در نیاید اما زهی خیال باطل! و به قول معروف بگرد تا بگردیم!


۱۳۸۸ آبان ۱۴, پنجشنبه

پشه

امروز با خانم دکتر و خواهر زاده همسرشان رفتیم صبحانه را در طبیعت سبز خدا بخوریم که با وجود پاییز برگ ریز هنوز کامل کامل تن به زردی نداده است . قبل از صبحانه کلی پیاده رفتیم و از مناظر خدا داد بهره بردیم. ما سحر خیز بودیم و در بازگشت چند تا کره ای و چندین عدد عکاس با دور بینهای حرفه ای که به نظر میرسید دانشجو باشند را در حال صعود دیدیم. دم ماشین صبحانه کوهنوردی مفصلی خوردیم عوض ATP های سوخته شده.!
در راه گاهی خانم دکتر به شوخی میگفت" کی خسته است " و مرا یاد بعضی ها می انداخت که حتی دلم نمی خواهد اسمش را ببرم. همین بعضی ها چند روز پیش دشمنانش را "پشه " خطاب کرد اما یادش رفته که یک پشه نمرود را از پا در آورد!
دیروز خلق خدا در صحنه بودند و مطمئنم فردا و فردا هم هستند. نه از چوب و چماق ترسیدند و نه از تیر و تفنگ. و این طرف مقابل را عصبانی میکند و باعث میشود هی  مثل ذرت روی اتیش باد کند و خودش را به در و دیوار بکوبد و هی باتوم بکشد و اشک اور ول کند و خیابان ببندد و از هر چیزی و هر روزی که قبلا مظهر خودش بوده بترسد انقدر که فرق پرچم کشورش و اسرائیل و امریکا و انگلیس را نفهمد و آن را مثل ابله ها به اتش بکشد! باور کنید عکسش هم موجود است. خدا را شکر عصر پارینه سنگی تمام شده و اینترنت هست که مردم این همه وطن پرستی اقایان را ببینند.

۱۳۸۸ آبان ۱۲, سه‌شنبه

مردم

چند روز سفر هرچند برایم لازم  بود اما حسابی کارهایم را به هم ریخت و نگذاشت به وبلاگم سری بزنم با اینکه قصد داشتم در سفر هم وبگردی کنم اما نشد! شاید هم بد نشد!!

دیروز بعضی ها عین جن بو داده دوئیدند وسط و عین یک بچه نق نقوی دماغو که هی جر زنی میکند هی لج میکند و هی دهنش را برای خلق کج میکند تالاپی گفت که اگه حرف من نباشه من قهر میکنم و مثل همان بچ ننر و لوس و بی مزه لایحه اش را زد زیر بغلش و رفت خانه شان!! اصولا بعضی ها تاب یک ذره مخالفت را ندارند در حالی که میگویند آزادی در قلمروشان 360 درجه ایست!!
اما خلق خدا گوشش بده کار نیست شبها با بلند ترین صدا خدا را صدا میکند و روزها دنیا را به کام دشمنان خلق ال.. زهر میکند!
این راه تمامی ندارد تا حق, حق است تا خلق خدا طالب حقند و حقیقت این راه ادامه دارد.
راستی امروز 13 آبان است! خیلی ها به استقبالش رفته اند و خیلی ها مثل موش ترسیده اند و هی از دور شاخ و شانه میکشند که "ال میکنیم بل میکنیم" اما یادشان رفته یک عمر ال کردند و بل کردند و جیم بل کردند اما نتوانستند صدای خلق خدا را ببرند. آخر این ملک مظلوم مگر اموال پدر جدشان است که آن را در انحصار خود در آورده اند این خاک مال همین خلق ا.. است این ملت حق دارد که خود بخواهد خود تصمیم بگیرد حالا این ملت خیلی چیزها را میخواهد و خیلی چیزها را نه! باید پنبه از گوش بعضی ها در بیاید این ملک مال این ملت است همین والسلام!

۱۳۸۸ مهر ۲۸, سه‌شنبه

از اخر

امروز تولد یک ادم دوست داشتنی است به قول محمد جونی تولد" مریم جون" است. سی سال پیش در چنین روزی "مریم جون" با صدای گریه اش عالم را خبر دار کرد که " وای وای من آمده ام".  آمدنش را به فال نیک میگیریم و دعا میکنم "دمش گرم و سرش خوش باد."
صبح زود است دارم این ور و انور در وب میچرخم خبر اول آنکه بعضی ها نگذاشته اند نتیجه انتخابات کشور دوست وبرادر اعلام شود پیام "بادا بادا مبارک بادا " برای حامد خان کرزی فرستاده اند که نکند خدای نکرده مقام اولی در مسابقات تبریک را از دست بدهند و چون ایشان عادت دارند در هر چیزی اول باشند امان نداده اند نتیجه اعلام شود پابرهنه دویده اند وسط و برای اینکه ثابت کنند در دنیا کلی طرفدار دارند و خیلی ها زنگ میزنند روشهای مملکت داری ازشان می پرسند یک نمونه را رو کردند . همین دوست وبرادر سمت راستی!
خبر بعد اینکه ما در بین 175 کشور در آزادی مطبوعات صد و هفتاد و دوم شدیم! باز خوب است آخر نشدیم! البته شاعر میفرماید:
تا توانی بز لنگ باش 
گله چون برگشت پیش آهنگ باش!!
اما از انجا که بعضی ها عادت ندارند آخر باشند!! لطفا نمودار را بچرخانید! یک کم بیشتر! اهان درست شد حالا از آخر حساب کنید.  ما رتبه خوبی داریم! از آخر چهارم شدیم!

۱۳۸۸ مهر ۲۶, یکشنبه

زلزله

صبح است مثل بیشتر اوقاتی که من فرصتی دارم برای نوشتن. اتفاقها این روزها امان نمیدهند و تالاپی می افتند بی آنکه فرصت مرور شان را بیابی.
دیروز تهران لرزید. البته اینبار چرخ گردون لرزاندش و اساتید نتوانستند انرا گردن هیچکس بیندازند اما همین تکانه مرا تکاند که اگر یکروز یک زلزله که بادی بیلدینگ رفته با یکی دو ریشتر بیشتر بیاید تکلیف تهران, پایتخت البرزنشین چه خواهد شد. کسی فکری نکرده تقریبا مطمئنم. انها که باید به فکر باشند سرشان را کرده اند زیر لحاف و هنوز دارند از تکاندنی که مردم کرده اند می لرزند.
این روزها بعضی ها دارند فقط مثل قورباغه پهن شده زیر لاستیک دوچرخه ژست میگیرند و چه ناشیانه هم میگیرند. اما از ژست که شکم بنی بشر سیر نمیشود وقتی برق 5 برابر قرار است گران شود و نان دارد 300 تومان به فروش میرسد. اصلا ادم چه معنی دارد نان بخورد خصوصا اگر سفره اش بوی نفت بدهد!!

۱۳۸۸ مهر ۲۴, جمعه

دارو

صبح است و دارم در اینترنت میچرخم همه چیز مثل روزهای قبل است باز یک عده مثل هر روز یا دارند دروغ میگویند یا دارند داغ و درفش نشان خلق خدا میدهند. اما کی گوشش بدهکار است. خلق خدا دارد راه خودش را میرود و از هرچی دروغگوست بدش می آید.
بعضی ها هم به بعضی ها هشدار میدهند مثل همین دکتر شهاب الدین صدر که خطاب به بعضی ها میگوید بدانید و آگاه باشید که اگر همین جوری بی ترمز بروید جلو کارخانه های داروسازی و شرکتهای پخش دارویی ورشکست می شوند اما من فکر نکنم گوش شنوایی باشد کارخانه های قند و ریسندگی که ورشکست شد داروسازیها چرا نشوند و چه کسی به فکر کارگران و کارمندان و خانواده های این مراکز است و اصلا کی به فکر مردم است که باید برای عزیزانشان دارو را به قیمت خون پدر مفت خور ها تهیه کنند. فکر کنم از فردا دارو چینی هم بیاید بنشیند در داروخانه مثل شکر چینی یا مثل هر کوفت و زهر مار دیگری که این روزها  روانه مملکت مان شده است. 

باتوم برقی

دیروز در بازار  در یک مغازه که هر چیزی که مربوط به کوهنوردی و ماهیگیری و شکار بود می فروخت (از سوخت یکبار مصرف تا چراغ دستی , تفنگ شکاری و چاقو وبطری کوچک حمل مایعات!!.. )چشمم به یک باتوم معمولی و یکی از نوع برقی اش افتاد. فکر کنم چینی بود. اساسا بازار ما را چینی ها در تصرف دارند انها برای تنازع بقاء میفروشند! ما برای بقا چه کار میکنیم؟  چینی ها از سیر و برنج  و شکر بگیرید تا کت و شلوار جین و باتوم و مهر و تسبیح... همه چیز به ما میفروشند. انگار بعضی ها که نان شان در وارد کردن  بیشتر چرب می شود تا آبادی مملکت با چینی ها راحت تر کنار می آیند تا هم ولایتی های خودشان که دنبال حق و حقوقشان هستند. داشتم فکر میکردم در این مملکت فروش باتوم برقی, چاقوی ضامنی, تفنگ شکاری و پنجه بوکس راحتر و ایمن تر است از وبلاگ نویسی و روزنامه نگاری. با بیست تا سی هزار تومان میتوانید یک باتوم بخرید اما فکر میکنید برای یک قلم آزاد باید چقدر پرداخت کنید!؟

۱۳۸۸ مهر ۲۱, سه‌شنبه

امید

ساعت حدود 6 صبح است و من نشسته ام به وبگردی.  خبرها مثل روزهای قبل است یک سری دروغ میگویند و یکسری که خیلی تعدادشان بیشتر است از این دروغ گویی عصبانیند . این خیل عظیم دلنگران خیلی چیزها هستند و باید باشند  چون دنیا وارونه است . چون زور و زر دست ان چند تا ادم بده فیلم است و ادم خوبهای فیلم فقط و فقط همدیگر را دارند و باید همینطور با هم بمانند و نترسند که خدا با جماعت است.این روزها این فیلم منتظر یک اپیزود هیجان برانگیز است. روزها در راهند و من چشم امید به آینده دارم ..   
امید دارم روزی بیاید که لبخند میهمان لبان همه آدمها باشد و کسی چشمهای مردم را گریان نخواهد.
.
" دلشان می خواست
مردم را گریان ببینند
گاز اشک اور را ول کردند
خنده آور بود"
عمران صلاحی

۱۳۸۸ مهر ۲۰, دوشنبه

حافظ

صبحدم از عرش می آمد خروشی عقل گفت
قدسیان گویی که شعر حافظ از بر میکنند

دیروز بزرگداشت محمد حافظ شیرازی بود دوست شاعر من, کسی که حرفش ورد زبان روز و شب من است . دیروز خیلی ها نتوانستند بروند حافظیه وردست حافظ جان بنشینند تفال بزنند چون حافظیه را هم مصادر کرده اند و حافظ عزیز هم ناچار شد چهار تا کج و کوله را با حرفهای بی سر وته تحمل کند . از کیلومترها دور تر می نشینم و این شعر را زمزمه میکنم
گوئیا باور نمی دارند روز داوری
کین همه قلب و دغل در کار داور میکنند
یارب این نو دولتان را بر خر خودشان نشان
کین همه ناز از غلام ترک و استر میکنند
حافظ جان با آن لهجه با مزه شیرازی میدانم الان لب رکن اباد نشسته  دارد به مصادره چی ها میگوید
ای مگس عرصه سیمرغ نه جولانگه توست
عرض خود میبری و زحمت ما میداری
خوشم می اید حافظ عزیز جان, حاضر جواب است و  از پس همه شان بر می آید
امیدوارم ما هم از پس شان بر اییم و سبزی را به حافظیه بر گردانیم همانطور که به همه جا ی این ملک مظلوم بر میگردانیم
که به قول حافظ جان
رسید مژده که ایام غم نخواهد ماند
چنان نماند و چنین نیز هم نخواهد ماند

۱۳۸۸ مهر ۱۹, یکشنبه

کوچه باغ

در راستای چند روز نوشت قبل
بازدید سوم از یک فروشنده دستگاه بود. همانکه آدرسش بعد از نیم میدان بود. آخر یک کوچه باغ خاکی که انتهایش اسفالت بود پلاک 121. هرچقدر در زدیم کسی در را باز نکرد و جز سگ بد اخلاق همسایه پلاک121 کسی به استقبال مان نیامد. کوچه باغ خلوت با باغ های ساکت و نگهبانان اهل افغانستان آدم را وسوسه میکرد پول بدهد مواد بخرد مثل فیلمهای 10-15 سال پیش که همیشه قاجاقچی ها همچین جایی کمین میکردند. خلاصه با کلی مکافات نگهبان افغان باغ در را باز کرد و با ماشین رفتیم ته باغ. خفن و ساکت. داخل باغ چند تا درب دیگر بود که باغها و فضاهایی را از باغ اصلی مجزا میکرد. درب دوم باز بود رفتیم داخل یک سوله با کلی بشکه خالی و دستگاههای  جور واجور دسته دوم. دو سه نفر که به نظر افغان بودند داخل سوله مشغول کار بودند و خشک کن های مورد نظر ما یک گوشه پوسیده و عاجز زیر یک دستگاه دیگر روی زمین لمیده بودند. به نظر قابل مصرف نمی آمدندکی از کارگران رفت و با دیلمی برگشت تا دستگاه را اندکی تکان بدهد کلا همه چیز سوله به فیلمهای مواد مخدری شبیه بود. آقای مهندس نگاهی به دستگاه کرد و چون به درد بخور نبود زود با حاضران سوله خداحافظی کردیم و راه افتادیم. افغانها از کشور دوست و برادر افغانستان مرا یاد این انداخت که ما هم به خاطر خیلی چیزها مجبوریم کشورمان را ترک کنیم. من الان دلم میخواهد از ایران بروم تا درس بخوانم یا کار کنم اصلا زندگی کنم زندگی بی آزادی بیان مردگی است. دلم لک زده برای آنکه نخواهم هی حرفهای را لای استعاره و مثل بپیچم میخواهم رک و راست حرف بزنم. برای پیشرفت هر کشور تنها داشتن آزادی بیان و چند تا روزنامه مستقل کافی است چون بیان ازاد باعث میشود آدمها انقدر کمی ها وناراستی ها را مسلسل وار بیان میکنند که اگر کسی نخواهد هم ناچار میشود کار ناراستش را راست کند تا کسی به سیخش نکشد در  ممالک پیشرفته آدمها یا خودشان درست کار میکنند(بچه مثبتها) یا قوانین و مطبوعات مجبور شان میکند درست کارکنند و این تنها راه پیشرفت است اینکه هر کسی کارش را درست انجام بدهد برعکس ما ! کسانی که کارشان را درست انجام میدهند میزنند نابودشان میکنند و آنها که درست کار نمی کنند کسی نیست یا جرات ندارد  به آنها بگوید بالای چشمشان ابرو است..!

بازدید

در امتداد خاطرات یکشنبه( دیروز)
سه تا بازدید داشتیم اولیش از یک کارگاه صنعتی بود که قرار است برای شرکت دستگاه بسازد کلملا کاری بود و نکته خاصی برای خندیدن و خنداندن نداشت. بعدیش از یک شرکت داروسازی بود که هم کاری بود و حاوی یکسری نکته.یکیش کاشتن مدیر بازرگانی شرکت مان, که تا برسیم سبز هم شده بود و دیگری شلوارهای مامان دوز ورود به بخش تولید بود که باید روی شلوارهامان می پوشیدیم. یکجور کاریکاتور متحرک شده بودیم( امیدوارم راهی پیدا کنم که در شرکت خودمان میهمانان بدون اینقدر مکافات بتوانند اصول صحیح ورود را رعایت کنند ). نکته بعدی مدیر کارخانه بود آدم با سواد قدبلند داش مشتی. یک کم مطرح کردن سوالات را برای آدم سخت میکرد. زیاد میدانست و زیاد تیکه می پراند یک لحظه فکر کردم چقدر کار کردن با چنین مدیری سخت ولی آموزنده است اما من تر جیح میدهم مدیرم همین آقای دکتر خودمان باشد  هم با سواد است و هم خوش اخلاقی اش باعث میشود آدم حرفها و سوالهایش را با شوخی و طنز بی نگرانی دلگیری بگوید فکر میکنم اگر روزی نتوانم شوخی کنم چه کنم. دلم کمی برای همکارانم سوخت نکند من هم به بقیه امان نمیدهم و به باد شوخی میگیرمشان. از فردا باید کمی مواظب دل نازکها باشم گناه دارد آدم حتی به سهو بقیه را بیازارد. اما نکته دیگر اینکه جای مدیر عامل مان خالی بود تا امکانات آنجا را ببیند از دستگاهها و روندها تا دم و دستگاه صرف نهار. خدا را شکر که مدیر عامل ما آدم واقع بینی است و منطقی اما خیلی ها در این مملکت اصلا منطقی نیستند حتی چیزهای واضح دور و بر شان را برعکس تفسیر میکنند از خالی شدن یک جلسه که در آن سخرانی میکنند نتیجه میگیرند که چقدر محبوبند و چه کشته مرده هایی از سراسر دنیا دارند که در راه دیدنشان دم در جلسه سخرانیشان از شوق حضور جان به جان آفرین تسلیم کردند و نتوانستند شرف حضور یابند! و اینکه اگر آنسر دنیا هر کس هر غلطی کرد این سر دنیا جواز آن غلط و صد تا بدتر آن برایشان صادر میشود و اگر یک میلیون کار خوب آن سر دنیا انجام شده ایشان مگر غرب زده اند یا خدای ناکرده بلا تشبیه میمون یا شامپانزه اند که تقلید کنند. ایشان دارای یک فرهنگ اصیلند و اصلا نیازی به تقلید ندارند بلکه کلی فرهنگ از خودشان متشعشع میکنند.ادم باید کلاهش را یک کم بالا تر بگذارد تا جلوی چشمش نباشد تا خدای نکرده با مغز نخورد زمین و مثل قورباغه پهن شده زیر لاستیک دوچرخه ژست نگیرد. آنها که باید دو قدم جلو تر را ببینند لطفا عینکشان را بزنند نگذارندش لب پیشخوان. از این دست ادمها که چشمم  نه آب میخورد نه نان. اما از مردم چرا, که نه تنها عینکشان را زده اند و زیر پایشان و اطرافشان را رصد کرده اند یک تلسکوپ دارند به چه بزرگی و هم چیز را به خوبی میبینند و بد به حال آنها که از سیل خروشان مردم جا بمانند یا بخواهند متوقفش کنند.

نیم میدان!

یک روز ماموریت رفتم و کلی نکته
تا دیروز فکر میکردم میدان گرد است و جایی است که معمولا چهار تا خیابان به آن ختم میشوند و شما میتوانید دور محیطش بچرخید . اما دیروز فهمیدم میدان میتواند نیم دایره هم باشد , یک نیم دایره خاکی. اولین نیم میدان یا میدانک را دیروز در عمرم زیارت کردم در اطراف کرج. و فهمیدم کار نشد ندارد اینجا ایران است به افق محلی!
کلی مصیبت کشیدیم تا آدرس فروشنده را پیدا کنیم. اخر یک کوچه باغ با دو ردیف درخت تناور در یک طرف یک جاده خاکی که انتهایش اسفالت بود! پلاک 121 .دستگاهها منفجر بود و زنگ زده و به درد شرکت نمیخورد اما کوچه باغ به درد حداقل یک بار دیدن چرا! نیم میدان! مرا یاد این همه کار نیمه کاره یا تمام کاره ناقص مملکت انداخت! انگار دل هیچکس برای این طفل مادر مرده این ایران بینوا نمیسوزد منظورم انهاست که باید دلشان بسوزد! چه قدر کار نکرده, چقدر کار ابتر, چقدر کار بی ثمر بی فرجام! تا کی نمیدانم اما امیدوارم من کارم را بلد باشم و درست انجامش دهم!

اعتراف

از ساعت 2 صبح بی خوابی بر سرم هوار شده است. خوابیدن لذتی است که من چند هفته است آرزویش را دارم.
اگر پرنده ای, پرندده ای سحر خیز باش و کرمی برای خودت شکار کن"

اگر پرنده ای سحر خیز ترین پرنده باش اما اگر کرمی تا دیر وقت بخواب" 
شل سیلور استاین
دیروز یکشنبه هم بیخواب شدم اما نه به حد امشب نه پرنده خوبی بودم و نه کرم باهوشی, کل عالم را هم بی خواب کردم و زدم به جاده. خیلی من عجول بودم یک کم هم جاده خلوت بود و خیلی زود رسیدم . راستش نمیخواستم همکارم که سنی ازش گذشته است و مدیر بازرگانی شرکت است و قرار بود از تهران خود را به کرج برساند خیلی منتظر بماند اما خب همه چیز باعث شد خیلی منتظر بماند که قصه اش مفصل است. شاید در روز نگار بعدی تعریف کنم. ! 
در این ماموریت یک روزه من تا توانسته همه حواسم را جمع کردم که با مغز از روی هر چند تا سرعت گیر توی کرج بود رد شود اعتراف میکنم در مدتی که رانندگی میکنم اینهمه سرعت گیر را ناشیانه رد نکرده بودم . خلاصه دل وروده همه را به هم آوردم الان خودم دارم به کارهای کرده ام اعتراف میکنم تا مجبور نشوم به تخیلات بقیه اعتراف کنم اما زیاد نباید مطمئن باشم آدم در حبس ممکن است آنقدر متحول شود که به براندازی برای کج کردن نصف النهار گرین ویچ هم اعتراف کند این حرفها مال این ور خط است باید آدم برود آنور خط تا بداند ممکن است دیگر به چه چیزهایی اعتراف میکند.
خلاصه من اعتراف میکنم در رالی دور کرج رنگ تمام سرعت گیرها رنگ خیابان, قدشان بلند عرضشان زیاد و بنده هم نا راه بلد و خلاصه به اندازه یک عمر رانندگی سرعت گیر رد کردم. همچنین اعتراف میکنم قبلش هم راه را اشتباهی پیچیدم طرف زنجان. نکته  انکه صد متر بعد از پیچیدن عوارضی زنجان بود و هرچه سعی کردم به مسئول دریافت عوارض توضیح بدهم که من اولین بریدگی دور میزنم اما او حرف خودش را میزد زنجان یا ابهر ( ابهر عوارض کمتری دارد) بنده خدا فکر نمیکرد آدم به این گیجی هم وجود داشته باشد. دستش درد نکند که به عقلم شک نکرد! بالاخره مجبور شدم عوارض ابهر را بدهم و اولین بریدگی دور بزنم یک دور زدن 300 تومان اما نکته مهم دیگر بعد از دور زدن باید دوباره از جلو عوارضی رد میشد خوشبختانه برگشت 300 تومان ندادم اما کلی به خودم خندیدم!

۱۳۸۸ مهر ۱۷, جمعه

آمار

امروز رفتم باز آموزی روز آخر بود و استاد داشت راجع به سوء مصرف داروها صحبت میکرد و امار مصرف روانگردانها در کشورهای مختلف خصوصا در مورد جوانها. در بین این آمارها یکی از همکاران با زیرکی پرسید امار خودمان چی؟ که استاد جواب داد ما آمار درستی نداریم ما حتی میترسیم آمار مبتلایان به انفولانزا را اعلام کنیم چه برسد به سوء مصرف روانگردانها! دیدم استاد راست میگوید ما در جامعه یا آمار نمیگیریم. یا آمار غلط میگیریم! یا آمار درست میگیریم غلط اعلام میکنیم ! یا اساسا زیر مسئله روشهای  آماری  میزنیم و میگوییم که اینها به درد ما نمیخورد و ما باید به روش بومی محلی آمار بگیریم و بعد یک تعداد متنابهی نمودار را بدون آنکه با بغل دستی مان چک کنیم رو نمایی میکنیم و وقتی گندش در آمد میگوییم تعریف ها با هم متفاوت است. و بر اساس این آمارها ما مدینه فاضله ای هستیم که همه باید آرزوی ورود به آن را داشته باشند! اما نمیدانم چرا بعضی ها  این مدینه فاضله را میگذارند و میروند .کمترین آمار اعتیاد , بی کاری, تورم  و جنایت  و بالاترین آمار تولید و صادرات... البته  نکته جالب تر این است که هر کدام از ما از  آمار بومی و محلی خودمان قرائت خاص خودمان را داریم و دلیل اینکه مثلا برای یک مسئله صبح و ظهر و شب هر کدام از دست اندر کاران یک آماری میدهند همین تفاوت قرائت هاست.

نوبل

این روزها مدام خبر اهدا جایزه نوبل به دانشمندان رشته های مختلف را میشنوم و با خودم فکر میکنم چرا فقط در بعضی رشته ها و ورزشها جایزه میدهند و بهترینها را معرفی میکنند؟ چرا مثلامثل سینما که غیر از اسکار و کن که میروند سراغ بهترینها فستیوالی برای بدترینها نیز وجود دارد برای سایر موارد بدترینها معرفی نمیشوند فکر کنم با مزه باشد مثلا همانطوریکه معتبر ترین افراد رشته فیزیک و ریاضی و ادبیات به عنوان برندگان نوبل معرفی میشوند  چرا بدترینها معرفی نشوند مثلا معرفی متقلب ترین ادمها در هر رشته که مقاله های بقیه را با زحمت شبانه روزی میدهند دوباره تایپ کنند و نام مبارک استاد بزرگوار را به جای نویسنده مقاله تایپ میکنند و به پاس این تلاش در راه علم مقاله را میدهند در یک ژورنالی , جایی چاپ میکنند یا دادن یک جایزه بین المللی به کسانی که به جای تلاش در راه صلح جهانی تمام همت خود را در گرفتن خواب از چشم خلق خدا بکار میگیرند, خب فکر میکنید با این حساب چند نام آشنا در این لیست بین المللی قرار بگیرد. 

۱۳۸۸ مهر ۱۶, پنجشنبه

تقلب

دیروز چهارشنبه به جای من یکی دیگر وجود داشت کسی که به من بسیار نزدیک است و غریبه ها گاهی تا حد دو قلو بودن اشتباهمان میگیرند. طفلک دیروز جای من دکتر شد و رفت سر کلاسهای باز آموزی. چهارشنبه آنقدر سرم شلوغ بود و به هیچ عنوان نمی توانستم بروم سرکلاس. اعتراف میکنم که تقلب کرده ام و عذاب وجدان دارم.
هم به خاطر او که زحمتش دادم و فرستادمش سرکلاسی که خیلی از رشته تحصیلیش دور است و باعث شدم بنده خدا کلی استرس بگیرد  و هم بخاطر خود ذات تقلب. اما نمی فهمم چطور بقیه این حس را ندارند یا در خودشان آنرا کشته اند
راحت شب میخوابند در حالی که از نام بگیر تا مدرک و رای شان تقلبی است. واقعا چطور اینقدر راحت شبها میخوابند وقتی که علاوه بر ذات زشت عملشان برملا شدن آن نیز رخ داده اما راحت مثل آب خوردن حاشایش میکنند. .

۱۳۸۸ مهر ۱۴, سه‌شنبه

سکوت

گاهی وقتی همه جا ساکت است ادم فکر میکند دنیا به اخر رسیده و به قول محمد نازنینم دیگر کارمان تمام است اما گاهی از سکوت انچنان لذت میبرد که نگو و نپرس. گاهی آدم دعا میکند ایکاش چند دقیقه فقط چند دقیقه بعضی ها زبان به کام میگرفتند و تند و تند مزخرف تحویل خلق خدا نمی دادند. این روزها دعا میکنم بعضی ها لارنژیت بگیرند، حناق بگیرند، خروسک بگیرند و آن دهان نا مبارک را تا بیخ باز نکنند تا با هر کلام دلی را بیازارند و جسمی را بکاهند.من اسمش را میگذارم دعا نه نفرین زیرا در سکوت اینچنینی شاید شهر دمی چشمها را بر پلشتی ببندد و لختی بیاساید.

پاییز

باد خنکی از لای پنجره به اتاق سرک  میکشد و پرده اتاق را به اهتزاز در می آورد آسمان دلش گرفته و زمین از بارش ساعتی قبل ابر خیس است. یک کلام پاییز است فصل محبوب من. اما در پاییز هم میتوان چشم به بهار داشت. این روزها آدمها زیادی از دیدن آسمان گرفته پاییزی از صدای بارش باران از تنفس آزادی محرومند.باید کاری کرد که دیگر هیچ چشمی به درب بسته یک اتاق تنگ و تاریک نخشکد باید به داد آنها رسید که عزیزانشان را در راه ازادی از دست داده اند باید به درد دل باغچه گوش داد
باد آمد و برد واژه ها را از دفتر  آب دیده ما
دیگر به سکوت شب نپیچید بوی غزل از جریده ما
فریاد سکوتمان بلند است در پچ پچ دیر ساله دهر
اسطوره ضجه های مرگ است تاریخ ستم کشیده ما
زنده یاد شیون فومنی. 

۱۳۸۸ مهر ۱۳, دوشنبه

جابه جایی

از حدود  دو و نیم شب بیدارم.  (از هر چند تا پیامی که می گذارم یکیش درباره بیخوابیم چیزی دارد. این اواخر زیاد بی خواب می شوم)
 معمولا من وقتی بیشتر به خواب نیاز دارم کمتر میخوابم. مغزم شلوغ است هر چند که این روزها به کارهایم کمی نظم داده ام اما باز گیجم . برای خواندن و نوشتن باید وقتی بگذارم. اما دل آشوبی این روزها شاید خواب از چشمم ربوده است. وقتی نگاه میکنم می بینم آدمها جابجا شده اند منظورم انتقال نیست که سرعت و شتاب متحرک را در تمرینهای فیزیک حل میکردیم نه منظورم نقش های جابجا است. آدم بدها جای آدم خوبها ها نشسته اند و دارند برای بقیه نسخه میپیچند و برای آنکه جایشان خالی نباشد آدم خوب ها را فرستاده اند جای خودشان البته به ضرب و زور. تازه وقتی سعی میکنند یک مسئله را برایت توضیح دهند تا روشن شوی علاوه بر اینکه هزینه مصرف مازاد در ساعات اوج مصرف را از تو برای این روشنگری میگیرند, آنقدر ناشیانه راست نمیگویند که خنده ات میگیرد و اینقدر هر کدامشان یک مسئله واحد را به انواع متفاوت و اعجاب بر انگیز  برایت توضیح می دهند که فکر میکنی وارد دنیای هر پاتر شده ای به روایت یکسری داستان پرداز جدید که هرکدام  یک داستان را به شیوه خود روایت میکنند! ( پیشنهاد میشود کلاسهای آموزشی برای یکسان سازی داستان پردازی برایشان برگزار شود).   شما جای من بودید گیج نمی شدید.

پینوکیو

کارتون از آن نوع فیلمهایی است که هیچوقت فکر نکنم از آن سیر شوم. کارتونهای امروزی با آنهمه تکنولوژی و نو آوری جای خود اما کارتونهای دوران کودکی من با وجود آنکه به کیفیت و سرگرم کنندگی نوادگانشان نبودند جای خود. مثلا همان پینوکیوی معروف دوره بچگی. من که وقتی بچه بودم همیشه از حماقتهای تکراری و کودکانه اش لجم میگرفت. اما این روزها دلم برایش میسوزد آخر طفلکی با دوتا دروغ کودکانه برای اینکه عبرتی برای بچه ها باشد دماغش ( بینیش) دراز میشد آنهم نه یک سانت و دو سانت حداقل  دو, سه متر. تصورش را بکنید اگر قرار بود این روزها پینوکیوی چوبی کاره ای باشد دماغش تا کجا میرسید.
ایکاش واقعا دماغ دروغ گوها به اندازه دروغشان دراز میشد! بد هم نبود! حداقل  از خجالت دیگران یا بخاطر هزینه بالای جمع کردن چنین دماغی هم که شده شاید عده ای کمتر دروغ میگفتند. ( باور کنید من اصلا تخصص زیبایی یا گوش و حلق بینی ندارم که برای کسب مال دنیا چنین ارزویی کرده باشم!). ایکاش دروغ حناق بود.ایکاش دیوار حاشا اینقدر کوتاه نبود که هر کوتوله ای از روی آن بپرد ایکاش لازم نبود برای درست زندگی کردن اینقدر آروزو کنم. ایکاش لااقل آرزو کردن آرزو نبود.


آن روز ناگزیر که می آید
روزی که عابران خمیده یک لحظه وقت داشته باشند تا سر بلند باشند
و آفتاب را
در آسمان ببینند
...
روزی که سبز زرد نباشد
گلها اجازه داشته باشند
هر جا که دوست داشته باشند

بشکفند
دلها اجازه داشته باشند
هر جا نیاز داشته باشند
بشکنند
آیینه حق نداشته باشد
با چشمها دروغ بگوید
دیوار حق نداشته باشد
بی پنجره بروید
...
روز طلوع خورشید
از جیب کودکان دبستانی
روزی که باغ سبز الفبا
روزی که مشق آب, عمومی است
دریا و آفتاب
در انحصار کسی نیست
روزی که آسمان
در حسرت ستاره نباشد
روزی که آرزوی چنین روزی
محتاج استعاره نباشد
...
قیصر امین پور

۱۳۸۸ مهر ۱۱, شنبه

تعجب

صبح است ساقیا قدحی پر شراب کن
دور فلک درنگ ندارد شتاب کن
زان پیشتر که عالم فانی شود خراب
ما را ز جام باده گلگون خراب کن
باز خوابم نبرده است و دارم در عالم مجازی میگردم. خدا را شکر تقریبا خبری نیست. بهتر است بگویم خبر تعجب برانگیزی نیست. این روزها دیگر از هیچ دسته گلی تعجب نمی کنم, که این روزها همه چیز ممکن است. حتی اگر یک روز یا یک شب تلویزیون اعتراف یک  پیر زن 95 ساله  به ضرب وشتم عابران را پخش کند یا اگر بازی داربی برای دو هزارو سیصد و پنجاه و نهمین بار مساوی شود یا حتی قاضی محترم قدم رنجه فرموده برای رفاه حال تماشاگران به استادیوم تشریف بیاورد یا اگر آمریکا آنطرف میز بنشیند اصلا تعجب نمیکنم این روزها تقریبا اصلا تعجب نمکنم. همه چیز عادی است. این روزها از بس شاخه در آورده ام دیگر از چنین امور عادی تعجب نمیکنم.

دموکراسی با طعم سویس

امروز با خانم دکتری که قرار است با شرکت به عنوان پزشک معتمد همکاری کنند آشنا شدم و بعد از مدتها با وجودی که از قبل نمی شناختمش مثل سالهای قبل شیطنت کردم چون او هم هم پای خوبی بود هرچند که حتی صدای آقای دکترهم در امد.خانم دکتر از مدتی که در سویس زندگی کرده بود چیزهای جالبی تعریف میکرد از دموکراسی آنجا که مثلا مردم حتی برای رنگ صندلی ترنهای مترو تصمیم میگیرند  مردم درباره هر موضوعی امضا جمع میکنند و با رسیدن به یک حد نصاب از طریق مجلس اقدام میکنند. خواستم به خانم دکتر بگویم این که چیز عجیبی نیست مردم اینجا برای تغییرات جمع میشوند , بحث میکنند , خوشحالی میکنند, پیامک میزنند, همدیگر را تشویق میکنند, شعار میدهند, شعر میخوانند, به خیابان می آیند, پایکوبی میکنند و نظر میدهند, رای میدهند بعد می نشینید بهتر است بگویم میخوابند تا ببینند فردا چه می شود اما نصف شب گاهی! !
اما خنده از روی دردم نگذاشت چیزی بگویم و آقای دکتر گفت مردم سویس هم بیکارند ها! چه کاریه مگر کار ندارند که در همه کار دخالت میکنند! دیدم بد حرفی هم نیست انها از ما حتما بیکارترند که به جای اینکه کسی به جایشان فکر کند خودشان فکر میکنند!   

۱۳۸۸ مهر ۸, چهارشنبه

اسباب کشی

امروز اتاقهایمان جابجا  شد و کلی کار یدی کردم سه عدد میز جابجا کردم البته به کمک آقای دکتر, سه عدد کیس وکلی مخلفات آن را. بر ساخت یک بچ آزمایشی صد کیلویی درتمام مراحل ساخت نظارت کردم, به یکی دو نفر مشاوره روانشناسی دادم, برنامه سفرم به امارت را ردیف کردم، ... و یک کلام کلی عرق ریختم ولی وقتی رسیدم خانه دلم نیامد به دنیای مجازی سرکی نکشم.
دانشجوی دانشگاه حالی داده به دانشجو! اساسی . قبول که این روزها اکسفورد و سایر دانشگاههای معتبر و بعضی دانشگاههای مشابه معتبر خارجی تند تند به یکسری ایرانی نابغه مدراک دکتری تحویل میدهد اما خب ما غیر از نوابغ صادره از اکسفورد دانشجوی وطنی شریف و آزاد هم داریم که الحمدو لله کم نیستند. و حال دل شیر میخواهد دانشگاه رفتن برای عده ای.  وقت خوبی است برای اثبات ادعا.

۱۳۸۸ مهر ۷, سه‌شنبه

خواب

به آسمان بنویسد کسی زمین خشکید
خلاصه هم نکند آری اینچنین خشکید
به آسمان بنویسد که ابر می خواهیم
امید، عاطفه، اندیشه... نقطه چین خشکید

صبح ساعت پنج و نیم است و بد خواب شده ام. ترجیح میدهم در دنیای مجازی گشتی بزنیم. از دیشب که خوابیده ام تا حالا "به حمد الله و المنه" آنها که " خفته به" هستند خواب خوابند و دسته گل جدیدی آب نداده اند و پا رو دم کسی نگذاشته اند. خدا را شکر شبها ادمها میخوابند (البته نه همشان! یکیش من که خوابم نبرده است!)و گرنه اگر قرار بود نخوابند که خلق خدا بیچاره بودند. تصورش درد ناک است. پس بهتر است مقداری دعا بکنم این دم صبحی برای افزایش طول خواب بعضی ها!من که خوابم نمی برد خدا را شکر که دیگر آزاری هم ندارم بخیل هم که نیستم خوب پس بهتر است بنشینم و تا موقعی که باید برای سرکار رفتن  آماده شوم برای راحتی بقیه هم که شده دعا کنم مردم آزارها! آسوده و راحت مثل یک زیبای خفته!!! بخوابند و حالا حالا هم بیدار نشوند. دنیا را ببین نشسته ام برای چه کسانی دعا میکنم اما خودتان قضاوت کنید این کار هم آسایش برای خلق خدا دارد هم نمی گذارد آه و نفرین بیشتر از این دامان بعضی ها را بگیرد و از این که هست رو سیاه تر شان کند به این میگویند دعای چند منظوره!

بهار

فردا تولد بهار است. متولد ماه مهر, دوست دوست داشنی من! امیدوارم بهار روزگار ما به همین زودی برسد از راه مثل دوست من بهار  خندان و سبز. دلم لک زده برای دمی با بهار بودن.فکر میکنم چشمهای زیادی  به راه و صداهای زیادی در گلو مانده برای خواندن سرودی بهاری
من به چشمهای بی قرار تو قول می دهم
ریشه های ما به آب
دستهای ما به آفتاب میرسد
ما دوباره سبز می شویم
راستی امروز تولد میرحسین هم هست   

محمد عزیز من و نقاشیهایش


اینها نقاشیهای محمد من است, نازنین پسر خانه ما که برایش آرزوها دارم  یکی از  آرزوهایم این است که او به آنچه میخواهد برسد و دیگر آنکه سلامت در محیطی رشد یابد که گفتن, نوشتن و اندیشیدن  آرزو نباشد. من از نقاشیهایش که انحنا های یک نقاشی کاریکاتور را داراست امیدوار میشود که او روزی آزادنه بکشد آنچه میخواهد را . محمد از علوم و ریاضی و نقاشی لذت می برد و چه فرق می کند که چه کاره شود امیدم این است از زندگانی لذت ببرد همانطور که از جمع کردن اعداد میلیونی لذت میبرد این نازنین پسر .

خنده

خنده گاهی هم از روی درد است
گریه گاهی هم از روی شادی است
گریه و خنده از یک نژادند
معنی زندگی هم جز این نیست
از اتفاقات این روزها دل آشوبم هر چند که امید در دل دارم برای بهبود این احولات . این روزها هرچند با درد  امیخته است اما نا امیدی نه. گاه این روزها خنده ام میگرد , خنده ای از روی درد بر انچه که بر ما می رود. وقتی کودک بودم و با همسالانم دعوایم میشد اول از ضربات مشت و لگدشان دردم میگرفت کمی که کتک کاری ادامه می یافت بی حس میشدم و لی آخرهای دعوا خنده ام میگرفت از دردی که دیگر مفهومی نداشت. این روزها من از این همه درد خنده ام میگرد . آدمیزاد چه موجودی ناشناخته ایست. آدمهای   دیروز که تنها غمشان نان بود و روزمرگی امروز با هم به دنبال درد مشترکشان هستند و دست یاری سوی هم دراز کرده اند. این روزها روزهای امتحان است برای همه آدمها از آدمهای عادی کوی و برزن تا آنها که خود فکر می کنند چرخ این مملکت بی وجودشان نمیچرخد! که من میدانم بی آنها می چرخد و چه خوب می چرخد اگر حرف مردم و کوی و برزن گوشی بیابد برای شنیدن.  و من 
بنشینم و صبر پیش گیرم
دنباله کار خویش گیرم

۱۳۸۸ مهر ۶, دوشنبه

خیاط امین


امروز دم غروب رفتم لباسی را که خواهرم به خیاطی در راسته خیاطهای بازار  برای کوتاهی داده بود بگیرم  ونکته جالب این بود که خیاط چون خواهرم خودش نیامده بود و به او هم نسپرده بود که ممکن است کس دیگری برای تحویل لباس بیاید حاضر نبود به هیچ قیمتی لباس را به من بدهد حتی با کارت شناسایی و نظام پزشکیم. از این همه امانت داری خوشم امد هر چند که اذیت هم شدم و با خود گفتم ایکاش انها که جان و مال و ابروی  مردم در دستشان است و انها که مردم بر گردن شان حق دارند و به انها اعتماد کرده اند اینقدر امانت دار بودند. ایکاش انان که این روزها اه از نهاد خلق خدا بر اورده اند از خیاط امین راسته خیاطهای بازار می اموختند که  حافظ امانت خلق باشند. ایکاش    

۱۳۸۸ مهر ۵, یکشنبه

مداد قرمز

امروز یکشنبه پنجم مهرماه است و من یاد دوران مدرسه ام افتادم وقتی دیشب از نوشت افزاری محله برای پویای کوچک مداد رنگی و دفتر می خریدم.  قسمت هیجان انگیزاش اما خریدن مداد قرمز بود به یاد تمام مدادهای قرمز بی کیفیت دوره بچگیم که تند تند می شکستند و تند تند می تراشیدمشان و تند تند قد شان آب میرفت. و این مراد یاد  چیز دیگری انداخت یاد  خود قلم که مدتهاست آرزو دارم بی پروا برانمش برعرصه کاغذ. که این روزها حرفهای بسیاری برای گفتن هست اما مجال برای گفتن  اندک. انگار قلمهامان روز به روز قدشان آب میرود، حرفها مان روز به روز تلمبار میشود در دلهامان باشد روزی باشد که بی پروا بگوییم انچه در دل داریم. که این روزها در تاریخ خواهد ماند و هیچکس نخواهد توانست مانع حقیقت شود که حقیقت نوراست و نمی شود جلوی نور را گرفت یا آنرا منحرف کرد که اگر این چنین شود نتیجه اش یا تاریکی است یا سیاه چاله.
خنک آن قمار بازی که بباخت آنچه بودش
بنماند هیچش الا هوس قمار دیگر

۱۳۸۸ شهریور ۲۸, شنبه

آغاز


بشنو از نی چون حکایت می کند
از جدایی ها شکایت می کند
کز نیستان تا مرا ببریده اند
از نفیرم مرد و زن نالیده اند
سینه خواهم شرحه شرحه از فراق
تا بگویم شرح درد اشتیاق