۱۳۸۸ آبان ۱۸, دوشنبه

مغز

باز هم در دنیا اول شدیم! اصلا بعضی ها میمیرند برای اول شدن! اصلا مهم نیست در چی ! مهم این است که ما اول شدیم! فقط برای خالی نبودن عریضه بگویم ما در فرار مغزها در دنیا اول شدیم!!
چند وقت است که دارم به رفتن فکر میکنم منظورم از این حرف این نیست که من هم جز مغزها هستم! نه اما مغز مغز هم که نباشم حداقل بصل النخاع که هستم!! حداقل در این مملکت هفده هجده سال درس خوانده ام اما آنقدر جان به لبم رسیده که دلم نمی خواهد بمانم هر چند اینکار برایم درد ناک است. اینکارمثل قلم زدن است که باید شاخه را از تنه جدا کرد و در خاک غریبی نشاند شاید عاقبت این قلمه خشکیدن باشد شاید درختی قوی شدن. اما شاخه ای ماندن بر تنه درختی که از جور نادانان پوسیده و امیدی به آن نیست چه ثمر!
من مانده ام با این همه بلاهت که آدم های اهل دانش و علم را یا فراریشان میدهند یا در بندشان میکنند. شاید این طوری خیالشان راحتر است چون کسی نمی ماند که دم به ساعت موی دماغشان شود از انها انتقاد کند! فقط میترسم یک روز در این ملک مظلوم همه یا دربند باشند یا مقیم بقیه دنیا! انوقت بعضیها حاکم چه کسی باشند!شازده کوچولو که یادتان هست!

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر