۱۳۸۸ آبان ۱۴, پنجشنبه

پشه

امروز با خانم دکتر و خواهر زاده همسرشان رفتیم صبحانه را در طبیعت سبز خدا بخوریم که با وجود پاییز برگ ریز هنوز کامل کامل تن به زردی نداده است . قبل از صبحانه کلی پیاده رفتیم و از مناظر خدا داد بهره بردیم. ما سحر خیز بودیم و در بازگشت چند تا کره ای و چندین عدد عکاس با دور بینهای حرفه ای که به نظر میرسید دانشجو باشند را در حال صعود دیدیم. دم ماشین صبحانه کوهنوردی مفصلی خوردیم عوض ATP های سوخته شده.!
در راه گاهی خانم دکتر به شوخی میگفت" کی خسته است " و مرا یاد بعضی ها می انداخت که حتی دلم نمی خواهد اسمش را ببرم. همین بعضی ها چند روز پیش دشمنانش را "پشه " خطاب کرد اما یادش رفته که یک پشه نمرود را از پا در آورد!
دیروز خلق خدا در صحنه بودند و مطمئنم فردا و فردا هم هستند. نه از چوب و چماق ترسیدند و نه از تیر و تفنگ. و این طرف مقابل را عصبانی میکند و باعث میشود هی  مثل ذرت روی اتیش باد کند و خودش را به در و دیوار بکوبد و هی باتوم بکشد و اشک اور ول کند و خیابان ببندد و از هر چیزی و هر روزی که قبلا مظهر خودش بوده بترسد انقدر که فرق پرچم کشورش و اسرائیل و امریکا و انگلیس را نفهمد و آن را مثل ابله ها به اتش بکشد! باور کنید عکسش هم موجود است. خدا را شکر عصر پارینه سنگی تمام شده و اینترنت هست که مردم این همه وطن پرستی اقایان را ببینند.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر