۱۳۸۸ مهر ۸, چهارشنبه

اسباب کشی

امروز اتاقهایمان جابجا  شد و کلی کار یدی کردم سه عدد میز جابجا کردم البته به کمک آقای دکتر, سه عدد کیس وکلی مخلفات آن را. بر ساخت یک بچ آزمایشی صد کیلویی درتمام مراحل ساخت نظارت کردم, به یکی دو نفر مشاوره روانشناسی دادم, برنامه سفرم به امارت را ردیف کردم، ... و یک کلام کلی عرق ریختم ولی وقتی رسیدم خانه دلم نیامد به دنیای مجازی سرکی نکشم.
دانشجوی دانشگاه حالی داده به دانشجو! اساسی . قبول که این روزها اکسفورد و سایر دانشگاههای معتبر و بعضی دانشگاههای مشابه معتبر خارجی تند تند به یکسری ایرانی نابغه مدراک دکتری تحویل میدهد اما خب ما غیر از نوابغ صادره از اکسفورد دانشجوی وطنی شریف و آزاد هم داریم که الحمدو لله کم نیستند. و حال دل شیر میخواهد دانشگاه رفتن برای عده ای.  وقت خوبی است برای اثبات ادعا.

۱۳۸۸ مهر ۷, سه‌شنبه

خواب

به آسمان بنویسد کسی زمین خشکید
خلاصه هم نکند آری اینچنین خشکید
به آسمان بنویسد که ابر می خواهیم
امید، عاطفه، اندیشه... نقطه چین خشکید

صبح ساعت پنج و نیم است و بد خواب شده ام. ترجیح میدهم در دنیای مجازی گشتی بزنیم. از دیشب که خوابیده ام تا حالا "به حمد الله و المنه" آنها که " خفته به" هستند خواب خوابند و دسته گل جدیدی آب نداده اند و پا رو دم کسی نگذاشته اند. خدا را شکر شبها ادمها میخوابند (البته نه همشان! یکیش من که خوابم نبرده است!)و گرنه اگر قرار بود نخوابند که خلق خدا بیچاره بودند. تصورش درد ناک است. پس بهتر است مقداری دعا بکنم این دم صبحی برای افزایش طول خواب بعضی ها!من که خوابم نمی برد خدا را شکر که دیگر آزاری هم ندارم بخیل هم که نیستم خوب پس بهتر است بنشینم و تا موقعی که باید برای سرکار رفتن  آماده شوم برای راحتی بقیه هم که شده دعا کنم مردم آزارها! آسوده و راحت مثل یک زیبای خفته!!! بخوابند و حالا حالا هم بیدار نشوند. دنیا را ببین نشسته ام برای چه کسانی دعا میکنم اما خودتان قضاوت کنید این کار هم آسایش برای خلق خدا دارد هم نمی گذارد آه و نفرین بیشتر از این دامان بعضی ها را بگیرد و از این که هست رو سیاه تر شان کند به این میگویند دعای چند منظوره!

بهار

فردا تولد بهار است. متولد ماه مهر, دوست دوست داشنی من! امیدوارم بهار روزگار ما به همین زودی برسد از راه مثل دوست من بهار  خندان و سبز. دلم لک زده برای دمی با بهار بودن.فکر میکنم چشمهای زیادی  به راه و صداهای زیادی در گلو مانده برای خواندن سرودی بهاری
من به چشمهای بی قرار تو قول می دهم
ریشه های ما به آب
دستهای ما به آفتاب میرسد
ما دوباره سبز می شویم
راستی امروز تولد میرحسین هم هست   

محمد عزیز من و نقاشیهایش


اینها نقاشیهای محمد من است, نازنین پسر خانه ما که برایش آرزوها دارم  یکی از  آرزوهایم این است که او به آنچه میخواهد برسد و دیگر آنکه سلامت در محیطی رشد یابد که گفتن, نوشتن و اندیشیدن  آرزو نباشد. من از نقاشیهایش که انحنا های یک نقاشی کاریکاتور را داراست امیدوار میشود که او روزی آزادنه بکشد آنچه میخواهد را . محمد از علوم و ریاضی و نقاشی لذت می برد و چه فرق می کند که چه کاره شود امیدم این است از زندگانی لذت ببرد همانطور که از جمع کردن اعداد میلیونی لذت میبرد این نازنین پسر .

خنده

خنده گاهی هم از روی درد است
گریه گاهی هم از روی شادی است
گریه و خنده از یک نژادند
معنی زندگی هم جز این نیست
از اتفاقات این روزها دل آشوبم هر چند که امید در دل دارم برای بهبود این احولات . این روزها هرچند با درد  امیخته است اما نا امیدی نه. گاه این روزها خنده ام میگرد , خنده ای از روی درد بر انچه که بر ما می رود. وقتی کودک بودم و با همسالانم دعوایم میشد اول از ضربات مشت و لگدشان دردم میگرفت کمی که کتک کاری ادامه می یافت بی حس میشدم و لی آخرهای دعوا خنده ام میگرفت از دردی که دیگر مفهومی نداشت. این روزها من از این همه درد خنده ام میگرد . آدمیزاد چه موجودی ناشناخته ایست. آدمهای   دیروز که تنها غمشان نان بود و روزمرگی امروز با هم به دنبال درد مشترکشان هستند و دست یاری سوی هم دراز کرده اند. این روزها روزهای امتحان است برای همه آدمها از آدمهای عادی کوی و برزن تا آنها که خود فکر می کنند چرخ این مملکت بی وجودشان نمیچرخد! که من میدانم بی آنها می چرخد و چه خوب می چرخد اگر حرف مردم و کوی و برزن گوشی بیابد برای شنیدن.  و من 
بنشینم و صبر پیش گیرم
دنباله کار خویش گیرم

۱۳۸۸ مهر ۶, دوشنبه

خیاط امین


امروز دم غروب رفتم لباسی را که خواهرم به خیاطی در راسته خیاطهای بازار  برای کوتاهی داده بود بگیرم  ونکته جالب این بود که خیاط چون خواهرم خودش نیامده بود و به او هم نسپرده بود که ممکن است کس دیگری برای تحویل لباس بیاید حاضر نبود به هیچ قیمتی لباس را به من بدهد حتی با کارت شناسایی و نظام پزشکیم. از این همه امانت داری خوشم امد هر چند که اذیت هم شدم و با خود گفتم ایکاش انها که جان و مال و ابروی  مردم در دستشان است و انها که مردم بر گردن شان حق دارند و به انها اعتماد کرده اند اینقدر امانت دار بودند. ایکاش انان که این روزها اه از نهاد خلق خدا بر اورده اند از خیاط امین راسته خیاطهای بازار می اموختند که  حافظ امانت خلق باشند. ایکاش    

۱۳۸۸ مهر ۵, یکشنبه

مداد قرمز

امروز یکشنبه پنجم مهرماه است و من یاد دوران مدرسه ام افتادم وقتی دیشب از نوشت افزاری محله برای پویای کوچک مداد رنگی و دفتر می خریدم.  قسمت هیجان انگیزاش اما خریدن مداد قرمز بود به یاد تمام مدادهای قرمز بی کیفیت دوره بچگیم که تند تند می شکستند و تند تند می تراشیدمشان و تند تند قد شان آب میرفت. و این مراد یاد  چیز دیگری انداخت یاد  خود قلم که مدتهاست آرزو دارم بی پروا برانمش برعرصه کاغذ. که این روزها حرفهای بسیاری برای گفتن هست اما مجال برای گفتن  اندک. انگار قلمهامان روز به روز قدشان آب میرود، حرفها مان روز به روز تلمبار میشود در دلهامان باشد روزی باشد که بی پروا بگوییم انچه در دل داریم. که این روزها در تاریخ خواهد ماند و هیچکس نخواهد توانست مانع حقیقت شود که حقیقت نوراست و نمی شود جلوی نور را گرفت یا آنرا منحرف کرد که اگر این چنین شود نتیجه اش یا تاریکی است یا سیاه چاله.
خنک آن قمار بازی که بباخت آنچه بودش
بنماند هیچش الا هوس قمار دیگر

۱۳۸۸ شهریور ۲۸, شنبه

آغاز


بشنو از نی چون حکایت می کند
از جدایی ها شکایت می کند
کز نیستان تا مرا ببریده اند
از نفیرم مرد و زن نالیده اند
سینه خواهم شرحه شرحه از فراق
تا بگویم شرح درد اشتیاق