۱۳۸۸ مهر ۵, یکشنبه

مداد قرمز

امروز یکشنبه پنجم مهرماه است و من یاد دوران مدرسه ام افتادم وقتی دیشب از نوشت افزاری محله برای پویای کوچک مداد رنگی و دفتر می خریدم.  قسمت هیجان انگیزاش اما خریدن مداد قرمز بود به یاد تمام مدادهای قرمز بی کیفیت دوره بچگیم که تند تند می شکستند و تند تند می تراشیدمشان و تند تند قد شان آب میرفت. و این مراد یاد  چیز دیگری انداخت یاد  خود قلم که مدتهاست آرزو دارم بی پروا برانمش برعرصه کاغذ. که این روزها حرفهای بسیاری برای گفتن هست اما مجال برای گفتن  اندک. انگار قلمهامان روز به روز قدشان آب میرود، حرفها مان روز به روز تلمبار میشود در دلهامان باشد روزی باشد که بی پروا بگوییم انچه در دل داریم. که این روزها در تاریخ خواهد ماند و هیچکس نخواهد توانست مانع حقیقت شود که حقیقت نوراست و نمی شود جلوی نور را گرفت یا آنرا منحرف کرد که اگر این چنین شود نتیجه اش یا تاریکی است یا سیاه چاله.
خنک آن قمار بازی که بباخت آنچه بودش
بنماند هیچش الا هوس قمار دیگر

۱ نظر:

  1. من از مداد قرمز خوشم می آمد از رنگ گلی اش اما نه برای نوشتن مشق ها که یک در میان سیاه و قرمز بود و من یادم میرفت قرمز بنویسم باآن پاک کن ها که سیاه می کردن باید پاک می کردم. یادش بخیر...

    پاسخحذف