۱۳۸۸ مهر ۱۳, دوشنبه

پینوکیو

کارتون از آن نوع فیلمهایی است که هیچوقت فکر نکنم از آن سیر شوم. کارتونهای امروزی با آنهمه تکنولوژی و نو آوری جای خود اما کارتونهای دوران کودکی من با وجود آنکه به کیفیت و سرگرم کنندگی نوادگانشان نبودند جای خود. مثلا همان پینوکیوی معروف دوره بچگی. من که وقتی بچه بودم همیشه از حماقتهای تکراری و کودکانه اش لجم میگرفت. اما این روزها دلم برایش میسوزد آخر طفلکی با دوتا دروغ کودکانه برای اینکه عبرتی برای بچه ها باشد دماغش ( بینیش) دراز میشد آنهم نه یک سانت و دو سانت حداقل  دو, سه متر. تصورش را بکنید اگر قرار بود این روزها پینوکیوی چوبی کاره ای باشد دماغش تا کجا میرسید.
ایکاش واقعا دماغ دروغ گوها به اندازه دروغشان دراز میشد! بد هم نبود! حداقل  از خجالت دیگران یا بخاطر هزینه بالای جمع کردن چنین دماغی هم که شده شاید عده ای کمتر دروغ میگفتند. ( باور کنید من اصلا تخصص زیبایی یا گوش و حلق بینی ندارم که برای کسب مال دنیا چنین ارزویی کرده باشم!). ایکاش دروغ حناق بود.ایکاش دیوار حاشا اینقدر کوتاه نبود که هر کوتوله ای از روی آن بپرد ایکاش لازم نبود برای درست زندگی کردن اینقدر آروزو کنم. ایکاش لااقل آرزو کردن آرزو نبود.


آن روز ناگزیر که می آید
روزی که عابران خمیده یک لحظه وقت داشته باشند تا سر بلند باشند
و آفتاب را
در آسمان ببینند
...
روزی که سبز زرد نباشد
گلها اجازه داشته باشند
هر جا که دوست داشته باشند

بشکفند
دلها اجازه داشته باشند
هر جا نیاز داشته باشند
بشکنند
آیینه حق نداشته باشد
با چشمها دروغ بگوید
دیوار حق نداشته باشد
بی پنجره بروید
...
روز طلوع خورشید
از جیب کودکان دبستانی
روزی که باغ سبز الفبا
روزی که مشق آب, عمومی است
دریا و آفتاب
در انحصار کسی نیست
روزی که آسمان
در حسرت ستاره نباشد
روزی که آرزوی چنین روزی
محتاج استعاره نباشد
...
قیصر امین پور

۱ نظر:

  1. راستش اول نوشته بالایی را خواندم بعد پایینی را پس تو هم مثل من فکر می کنی که ما در دنیا پینوکیو زندگی می کنیم.

    پاسخحذف