۱۳۸۸ مهر ۱۳, دوشنبه

جابه جایی

از حدود  دو و نیم شب بیدارم.  (از هر چند تا پیامی که می گذارم یکیش درباره بیخوابیم چیزی دارد. این اواخر زیاد بی خواب می شوم)
 معمولا من وقتی بیشتر به خواب نیاز دارم کمتر میخوابم. مغزم شلوغ است هر چند که این روزها به کارهایم کمی نظم داده ام اما باز گیجم . برای خواندن و نوشتن باید وقتی بگذارم. اما دل آشوبی این روزها شاید خواب از چشمم ربوده است. وقتی نگاه میکنم می بینم آدمها جابجا شده اند منظورم انتقال نیست که سرعت و شتاب متحرک را در تمرینهای فیزیک حل میکردیم نه منظورم نقش های جابجا است. آدم بدها جای آدم خوبها ها نشسته اند و دارند برای بقیه نسخه میپیچند و برای آنکه جایشان خالی نباشد آدم خوب ها را فرستاده اند جای خودشان البته به ضرب و زور. تازه وقتی سعی میکنند یک مسئله را برایت توضیح دهند تا روشن شوی علاوه بر اینکه هزینه مصرف مازاد در ساعات اوج مصرف را از تو برای این روشنگری میگیرند, آنقدر ناشیانه راست نمیگویند که خنده ات میگیرد و اینقدر هر کدامشان یک مسئله واحد را به انواع متفاوت و اعجاب بر انگیز  برایت توضیح می دهند که فکر میکنی وارد دنیای هر پاتر شده ای به روایت یکسری داستان پرداز جدید که هرکدام  یک داستان را به شیوه خود روایت میکنند! ( پیشنهاد میشود کلاسهای آموزشی برای یکسان سازی داستان پردازی برایشان برگزار شود).   شما جای من بودید گیج نمی شدید.

۱ نظر:

  1. وارد دنیای پینوکیو شده ایم نه هری پاتر!!

    پاسخحذف