۱۳۸۹ اردیبهشت ۱۹, یکشنبه

کوری

گاهی فکر میکنم داستان "کوری" داستانی است که لا به لای تمام زیبایی های زندگی جاریست! زشتی پنهانی که آدم را مشمئز میکند از انسانهایی که تنها نام انسان را به دوش میکشند. به راحتی ماشه ای میچکانند یا بدتر از ان براحتی فرمان چکاندن ماشه ها و برپا کردن دارها  را میدهند انهم برای گناه نکرده! حالم بد است کسی کمکم کند هضم این لحظات برای من که دستگاه گوارشم خوب کار نمی کند سخت است.  امروز از شدت سرفه نتوانستم نفس بکشم مانند کسی که در هوا باد تکانش میدهد بر فراز دار! چقدر سخت بود اما ایستادن و نگریستن سخت ترست! 

۴ نظر:

  1. وارطان!
    بهار ، خنده زد و ارغوان شکفت
    در خانه ، زیر پنجره ، گل داد یاس پیر
    دست از گمان بدار
    با مرگ نحس پنجه میفکن
    بودن به از نبود شدن خاصه در بهار…
    وارطان سخن نگفت ؛
    سرافراز ، دندان خشم بر جگر خسته بست و رفت…
    وارطان سخن بگو
    مرغ سکوت ، جوجه مرگی فجیع را در آشیان به بیضه نشسته ست
    وارطان سخن نگفت ؛ چوخورشید
    از تیرگی درآمد و در خون نشست و رفت…
    وارطان سخن نگفت
    وارطان ستاره بود
    یک دم در این ظلام درخشید و جست و رفت…
    وارطان سخن نگفت
    وارطان بنفشه بود ، گل داد و مژده داد:
    “زمستان شکست”و رفت…

    پاسخحذف
  2. مطالبت رو که آنقدر ریز نوشتی که تلسکوپ هابل هم کم می آره برای بزرگنمایی اش.خدایی خودت میتونی بخونی؟

    پاسخحذف
  3. تو را از بلندای دار آویختند

    برای آن که ...

    من در سایه نشسته بودم. و آن ها که تو را آویختند دقیقا می دانستند تا در سایه باشم و جایی برای نشستن داشته باشم به اعتراض برنخواهم خواست.

    پاسخحذف
  4. مشکل از دستگاه گوارشتان نیست، مشکل از حوادث و اتفاقات است که غیر قابل هضم می نماید.

    پاسخحذف